مدت شش، هفت ماه روی طراحی بخاریها کار کردیم؛ بخاریهایی که به نام سرخابی معروف شدند. نقشهاش را کشیدیم و برای نمونهسازی بردیم. نمونه را هم خودمان ساختیم و تحویل مدیر کارخانه دادیم. این موفقیت را با پشتکار و اعتماد به نفس به دست آوردم، ضمن اینکه کار را به صورت تیمی و به کمک دوستم انجام دادیم. من از شرکت قبلی بیرون آمده بودم و باید موفق میشدم.
بعد از تحویل نمونه به او گفتم باید حقوقم را اضافه کنی و پاداش هم بدهی. گفت: «پسرم درست است که تو این را کشیدی، نمونه ساختی و روشن هم شد، اما حالا من باید بروم قالب بسازم، قالب را تحویل بگیرم، قطعه بسازم، تولید کنم، بفروشم، سود کنم و دستمزد و پاداش شما را بدهم.» گفتم: «آقای مهندس من تا دو روز دیگر اینجا هستم.
یک نفر را بفرستید بیاید کار را تحویل بگیرد.» گفت: یعنی چه؟! گفتم: «این برنامهای که گفتید به عمر من قد نمیدهد، من که نمیتوانم این همه مدت تحمل کنم تا شما به سود برسید.» پس از یک هفته از آنجا بیرون آمدم در حالی که نه سربازی رفته بودم و نه درآمدی داشتم. اگر ویژگیهای شخصیتی همچون اعتماد به نفس و تمایل به مخاطرهپذیری در من نبود، هرگز چنین تصمیمی نمیگرفتم. بعد از مدتی بیکاری در کارخانه فیروزا مشغول به کار شدم.
فیروزا شرکتی بود که جرثقیل سقفی میساخت. مدت شش، هفت ماه در بخش تجهیزات و ماشینآلات مشغول به کار شدم. اوایل برایم بسیار سخت بود و وقتی برای درس خواندن نمیماند، اما بعد از اینکه چند ماه طی شد، از آن کار خوشم آمد و دیدم کار متنوع و جالبی است. مهندس آنجا، مرا خیلی تحویل میگرفت، مرد بسیار فهمیدهای بود که به کار طراحی کاملا تسلط داشت و من خیلی چیزها از او یاد گرفتم، اما برای اجرا که میرفتم، استادکارها که سنشان بسیار بالاتر از من بود، حرف مرا گوش نمیکردند و مرا جدی نمیگرفتند.
یک روز پیش مدیر تولید رفتم و مشکل را با او در میان گذاشتم. گفت: به من ارتباطی ندارد و خودت مشکل را حل کن. از شیوه برخورد و صحبتش احساس کردم او نیز دوست ندارد من با این سنم آنجا باشم. من هم هرچه فکر کردم دیدم نمیتوانم ادامه بدهم. بنابراین به سراغ آگهیهای استخدام روزنامه رفتم. از این تجربه آموختم که در بازار کار نباید خود را تحمیل کرد. به قول معروف زمانی که کدخدای محل دوست ندارد تو آنجا باشی، بهتر است آنجا را ترک کنی.
آگهی ارج را در روزنامه دیدم که نقشهکش لوازمخانگی استخدام میکرد. مراجعه کردم، امتحان گرفتند و مصاحبه کردند و در نهایت، من قبول شدم. مسئول مصاحبه آقایی به نام مهندس خاکشور بود. پرسید: «از کجا اطلاعات طراحی را به دست آوردهای؟» گفتم: «در آزمایش و الکترولوکس کار کردهام.» گفت: «بسیار عالی است و ما به افرادی مثل تو نیاز داریم.» کارخانه ارج خصوصی و متعلق به آقای ارجمند بود و بسیار سیستماتیک و منظم اداره میشد. ایشان از ساخت صندلی و تختخواب به لوازمخانگی روی آورده بود و با زانوسی ایتالیا و کنوود امریکا کار میکرد. آن زمان صادرات ارج هم بسیار زیاد بود. من سه ماه آنجا بودم و روی نقشههای زیادی کار کردم.
گاهی هم کنار دست طراحان دیگر، نقشههایی را که آنها با مداد میکشیدند مرکبی میکردم و بعد هم از آن کپی تهیه میکردیم و برای نمونهسازی میفرستادیم. دیدن افرادی مانند آقای ارجمند کمکم در ذهن من این فکر را به طور ناخودآگاه تقویت میکرد که میتوان یک کار تولیدی را راهاندازی و به شکلی منظم اداره کرد.
ادامه دارد....