در آن زمان من حدود 28 سال سن داشتم. در ویژگیهای مربوط به سابقه در رویکرد رفتاری، اشاره شده است که براساس تحقیقات، شاید بتوان گفت بهترین زمان برای آغاز کارآفرینی، اواخر 20 سالگی تا اوایل 40 سالگی باشد. من نیز در آن زمان از نظر ریسکپذیری و مسئولیت در خانواده، به تعادل رسیده بودم. شاید اگر آن سالها میگذشت و به سنین بالاتر میرسیدم، قدرت مخاطرهپذیری کاهش مییافت.
روز اول کارگرها را تفهیم کردم که باید چهکاری انجام بدهند، خودم هم آستینهایم را بالا زدم و شروع به کار کردم. شابلن درست کردم، روی ورق آهن گذاشتم و بردیم. خلاصه به هر زحمتی که بود با کمک بچهها 10، 12 عدد بدنه درست کردیم، رنگ زدیم و مرتب کردیم، عایق داخل را هم با پشم شیشه درست کردیم و آنها را با رنگهای مختلف سبز، سفید، قرمز و نارنجی رنگ کردیم. چون آن زمان رنگها دستی بود، از این بابت مشکلی پیش نیامد. در واقع ایده خود را روی کاغذ آوردم، شد نقشه! با امکانات کابینتسازی هم ایده ام را عملی کردم، شد بدنه! این دوره در واقع همان مرحله ایجاد کسب و کار بود. در مدل ایجاد و توسعه کسب و کار آمده است که در این مرحله کارآفرین دقیقا میداند در چه حوزهای باید فعالیت و از چه فرصتهایی در بازار استفاده کند. در ضمن خلاقیت و ایده و نیز منابع لازم برای ورود به کسب و کار در این مرحله دارای اهمیت هستند.
بعد سراغ کسانی رفتم که از آنها جنس دست دوم میخریدم و از آنها خواستم بیایند و یخچالها را ببینند. وقتی مغازهدارها این یخچالها را میدیدند برایشان بسیار جالب بود و میگفتند: به به! چه خوشگل است، کار هم میکند؟ من هم میگفتم: بله، چرا کار نکند؟ البته آن زمان هنوز موتوری روی آن نبسته بودم اما ظاهرش شبیه فریزر بود. تعبیه موتور واقعا کار سختی بود و من برای انجام این کار، از پدر همسرم کمک گرفتم. حدود یک ماه طول کشید تا ما توانستیم اواپراتور بسازیم و گاز آن را شارژ کنیم.
بعد از اتمام کار وقتی مغازهدارها را برای بازدید آوردم، به محض دیدن نمونهها هر کدام چند دستگاه سفارش دادند. یکی میگفت من پنج تا لازم دارم. دیگری 10 عدد سفارش میداد و چون هر روز هم قیمت بالا میرفت، مایل بودند پیشخرید کنند. بازدید مغازهدارها در واقع نوعی محک زدن بازار بود که نتیجه مثبت و امیدبخشی به همراه داشت. برای تولید این نمونهها، تنها منبع مالی من پسانداز خودم بود و سرمایهای برای ایجاد کسب و کار در اختیار نداشتم.
ایجاد اعتبار یا سرمایه اولیه
وقتی دیدم اوضاع به این منوال است به این فکر افتادم که برای کسب اعتبار و اعتماد بیشتر در بازار، کسی را پیدا کنم که بزرگتر از من باشد تا در این کار همراهی او را هم داشته باشم و از اعتبار او نیز استفاده کنم. ابتدا موضوع را با پدر همسرم در میان گذاشتم، چون سابقه ایشان در کارخانه آزمایش و راهاندازی یک تعمیرگاه در شرق تهران، ایشان را به یک فرد شناختهشده در آن منطقه تبدیل کرده بود.
وی گفت: «نه، من اعتبار خودم را زیر سوال نمیبرم. تو چطور میخواهی تولید کنی و بدون اینکه دستگاهی داشته باشی، یخچال بسازی؟» گفتم: «یک خمکن میخریم، یک پیک جوشکاری دستی و یک نقطه جوش، بعد بدنه خارجی را میسازیم، باور کن به این همه دستگاه و پرس که ارج و آزمایش دارند، نیازی نداریم.» تا اسم آزمایش را آوردم سری تکان داد و گفت بهتر است یک قرار بگذاریم، برویم پیش خود آقای آزمایش.