بسیاری از مدیرانی که اغلب سخت درگیر کار هستند و فقط با واقعیات سروکار دارند معمولا به هنگام تصمیمگیری سعی میکنند از پنجره ذهن ریاضی و ذهنی که اهل فکر است به مسائل بنگرند و به دور از احساسات و عواطف انسانی، از میان گزینههای موجود بهترین را انتخاب کنند.
در واقع چهرهای که این افراد از یک مدیر موفق ترسیم میکنند یک انسان جدی، خشک و مقرراتی بدون هیچ لبخندی است و گویی این دسته از مدیران بدون توجه به احساسات و عواطف نیروهای کاری فقط انجام موفقیتآمیز کار مدنظرشان است. گرچه همه انسانها ترکیبی از ذهنی که فکر میکند و ذهنی که احساس میکند- یعنی هوش و عواطف - را دارند اما...
به نظر میرسد این افراد با سعی در نادیده گرفتن و به نوعی انکار احساسات و هیجانات، در دام سخت دیدگاه ماشینی نسبت به افراد گرفتار شدهاند در حالی که واقعیت این است که بنا بر تحقیقات روانشناسی، احساسات بر ذهن خردورز انسان تسلط دارد و تصمیمگیری بدون توجه به عواطف و احساسات انسانی امکانپذیر نیست.
از طرفی وقتی صحبت از احساسات میشود احساسات تند و هیجانی به ذهن افراد میآید و صدای افراد منطقی بلند میشود که در مدیریت جایی برای بروز احساسات وجود ندارد، در حالی که مطابق نتایج حاصله از تحقیقات افراد و مدیرانی که دارای وجدان کاری و احساس وظیفهشناسی بالا اما فاقد هوش هیجانی هستند نسبت به افرادی که هوش هیجانی بالاتری دارند، عملکردی ضعیفتر دارند.
باید گفت طرز رفتار، تصمیمگیری و عملکرد هر فرد در شرایط مختلف متاثر از احساسات است، احساسات ما و دیگران بخشی از تصمیمی است که میگیریم، بخشی از تعاملی است که با دیگران داریم حال آنکه ممکن است آن را بهدرستی و بهعنوان احساسات نشناسیم یا تلقی نکنیم.
ارسطو میگوید: «عصبانی شدن آسان است. همه میتوانند عصبانی شوند، اما عصبانی شدن در برابر شخص مناسب، به میزان مناسب، در زمان مناسب، به دلیل مناسب و به روش مناسب کار آسانی نیست!» از این روی، صرف نظر از اجتناب، سرکوب کردن یا سعی در «مدیریت» احساسات، بسیار مهم است که مدیران با پذیرش این «دانش»، بیاموزند که چگونه میتوان از میان احساسات افراد، اطلاعاتی مفید بیابند و با به کارگیری آن سبب ارتقای کار شوند.
برای درک بهتر موضوع، بهترین مدیرانی را که در طول کارتان داشتهاید در نظر بگیرید. صفات بارز آنان چیست، کدامیک از این ویژگیها سبب شاخص شدن آنان در کارشان شده است؟
شرط میبندم توانمندی ایجاد تعادل در بودجه یا مهارت آنان در تهیه فهرست اسامی، شرح خدمات و ماموریتهای افراد جزو ویژگیهای شاخص این مدیران نیست در عوض صفات بارزی که از این مدیران به ذهن میآید احتمالا در دسترس بودن، دلسوزانه مواظب دیگران بودن و گرفتن تصمیمات منصفانه و بیطرفانه است.
افزایش و بسط هوش هیجانی و مدیریت احساسات و استفاده موثر از آنها، جنبهای مهم در مدیریت موفق است. مدیرانی که هوش هیجانی بالاتری دارند، توان بیشتری برای هدایت سازمان تحت کنترلشان دارند ولی افراد با ضریب هوشی بالا، لزوما دارای قابلیتها و مهارتهای شناخت و کنترل عواطف و هیجانهای خود نیستند و ضریب هوشی بالا امتیازی برای موفقیت در مدیریت برایشان به ارمغان نمیآورد، به طوری که دانیل گُلمن میگوید «هوش هیجانی» اختلاف 85 تا 95درصدی- درصد میان مدیران موفق و مدیران متوسط و معمولی را توجیه میکند.
هوش هیجانی را با شناخت مهارتهایی نظیر خودآگاهی و خودکنترلی احساسات، شناخت عواطف و احساسات و بیان آنها، شناخت احساسات دیگران، برقراری ارتباط با دیگران و... میتوان تقویت کرد و با مدیریت صحیح آن، به درستی «تصمیم» گرفت و «عملکرد» درستی داشت.
ویژگیهایی که در مدیران کارآمد و شایسته دیده میشود مربوط به قابلیتهایی است که در حیطه هوش هیجانی قرار دارد؛ اینکه چگونه با دیگران ارتباط برقرار کند و در حالی که از تاثیر تصمیم خود روی دیگران کاملا آگاه است با مهار کردن احساسات و هیجانات خود و دیگران، منصفانه و بدون غرضورزی تصمیمگیری کند، همگی نشان از توجه مدیر به احساسات و عواطف افراد دارد.
برای اجتناب از این اشتباه چه باید کرد؟
برای اینکه مدیری بزرگ و موفق شوید لازم نیست احساسات خود را مدیریت یا سرکوب کنید بلکه باید احساسات را بهعنوان واقعیتی در فرآیند تصمیمگیری بپذیرید و برای مهار احساسات و عواطف باید به دنبال افزایش و بالابردن هوش هیجانی باشید و بهعنوان یکی از اصول موفقیت در کار آن را به کار بگیرید. صرف نظر از اینکه چگونه موفقیت در کار با احساسات سروکار پیدا میکند سعی کنید این ظرفیت را در خودتان بالا ببرید.