چهکار میشد کرد؟ بالاخره من باید روشها و منشهای خودم را از یک جایی بیاورم دیگر. قرار نیست که از اول هم آتش را کشف کنم، هم چرخ را اختراع کنم و هم کارد و سوزن و چکش را ابداع نمایم که! قدما که خدایشان بیامرزد زحمت این چیزها را برای ما کشیدهاند که ما امروز نانی به کف آریم و به غفلت نخوریم و فکر ابداعات و ابتکارات نو باشیم. اینجانب در امورات شغلی و مدیریتی به علت ضیق وقت تا حدود زیادی رییس را الگو و سرمشق خود قرار داده و دانسته و ندانسته از ایشان تقلید میکنم. بیتعارف اغلب اوقات هم جواب میگیرم. اما این بار به مصداق قول معروف یک بار جستی ملخک، دو بار جستی ملخک نمیتوانم بجهم و تکیه گزاف به جای بزرگان زدن کار دستم میدهد.
رییس بعد از به قول خودش یک عمر گدایی، شگردهای بسیاری برای استفاده در جلسات مختلف در چنته دارد که به اقتضای شرایط از آنها استفاده میکند. این شگردها از موارد ساده و تکخطی مثل برخورد عصبانی و خود را به گیجی زدن شروع میشود و تا روشهای پیچیده و ترکیبی مثل مظلومیت و خشم توأمان و حمله از داخل را دربرمیگیرد. بنده هم در واقع سر همین روش اخیرالذکر است که کلاه خویشتن را بر باد میدهم. این شگرد به این شکل است که در یک فراز حساس از جلسه رئیس ناگهان تسلیم میشود و کلیه معضلات و مشکلات بوده و نبوده پروژه را گردن میگیرد. طرف را مطمئن میکند که اشتباهات خودش را پذیرفته و اکنون درصدد رفع مشکلات و درست کردن خرابیهاست.
طرف مقابل هم سرمست از پیروزی زودهنگام و مفت و مسلمی که گیرش آمده از در دوستی و مصالحه درمیآید و سعی میکند با روشی همدلانه در حل این مشکلات به سهم خودش کمک کند. مشکلات فهرست میشوند و تک تک در مورد آنها بحث میشود،..
رئیس بعد از گردن گرفتن دو، سه مشکل بیاهمیت و کمهزینه ناگهان و در پیچشی ناگهانی مشکلات هزینهدار و اصلی را در کاسه طرف مقابل گذاشته و در ترکیبی از غافلگیرشدگی و درگیر مرام شدن طرف امضای صورت جلسه را از او میگیرد و طرف در اغلب اوقات بعد از اتمام جلسه متوجه کلاه گشادی میشود که به این ترتیب سرش رفته . ممکن است در این رهگذر رییس بتواند فقط یک یا دو مشکل بزرگ را به طرف قالب کند اما به هر حال از هر وضعیت قابل تصور دیگر بهتر عمل کرده است.
تصدیق میفرمایید که روش وسوسهبرانگیزی است آن هم برای تازه مدیری جویای نام که فوت قضیه را نمیبیند.
در یکی از اولین جلساتی که بدون رئیس و در راس هیات اعزامی در آن شرکت میکنم مرتکب چنین خبطی میشوم. راس هیات مذاکرهکننده مقابل اصلا خبره به نظر نمیرسد. از این اتو کشیدههای عصا قورت داده که مدام لغات انگلیسی بلغور میکند.
به نظر میرسد که خود خودش است، اصل جنس. جلسه را شروع میکنیم و در یکی از مراحل با قدرت و تسلط تمام روش رییس را شروع میکنم و با قدرت پیش میروم. چندی که میگذرد متوجه میشوم یک جای کار میلنگد. طرف مقابل نهتنها همراهی و همدلی نمیکند، بلکه با زیادهخواهی و چشم سفیدی مثالزدنی به طور کامل طلبکار شده و ضمن اهرم کردن اعتراف سادهدلانه بنده به اشتباه، سعی دارد که علاوه بر موارد مطروحه این جلسه، امتیازات دیگری را هم دریافت کند. سعی میکنم با همین مقدار افتضاح جلسه را جمع و جور کنم، ولی طرف اینکارهتر از این حرفهاست.
بدجوری گیر کردهام. ناچار میشوم بهرغم میلم از یکی، دو شگرد دیگر رییس مثال همان خودخنگنمایی و عصبانی شدن بیدلیل استفاده کنم و نهایتا با مقادیری دعوا و مرافعه و مقادیری آبروریزی با همان مقدار تلفات که دادهایم جلسه را ترک میکنم. در تمام طول راه برگشت فکر میکنم که چرا جواب نداد؟ کدام بخش از اقدامات بخردانه و زرنگانه رئیس را ندیده بودم؟ به نظر میرسید راه درست را رفتهام، پس چرا اینطوری شد؟ که ناگهان فکر مزاحمی پیدایش میشود. حالا جواب لیچارهای رییس را چه بدهم؟