- اخراج میکنم، ای هوااار، همه رو اخراج میکنم، به جون مادرم یکیتونو نمیذارم تو این خرابشده بمونین. همه رو میریزم بیرون، خودمم از پنجره پرتاب میکنم بیرون، ولم کنین...
سروصدایی که هماکنون میشنوید فریادهای گوشخراش مدیر بخش کنترل کیفیت شرکت است. ایشان اصولا بدون قابلیتی به نام اعصاب معصاب تحویل گردیده فلذا یک همچین هنگامهای هرازچندی از سوی ایشان قابل انتظار میباشد! انصافا این یک بار را هم باید بگویم که تا حدودی حق دارد شرکت را اینطوری روی سرش بگذارد.
البته این ادعا که همه را اخراج میکند حتی خودش را ادعایی تا حدودی واهی به نظر میرسد، چون در آن صورت چیزی به نام شرکت و کسب و کار و کشک نخواهیم داشت و خب اینکه نمیشود. حالا این یک فقره را به حساب اغراق ادیبانه و شاعرانه ایشان میگذاریم. در مورد باقی مسئله پر بیراه هم نمیگوید.
ماجرا از چندین فرسخ آن طرفتر شروع شده، یعنی از بخش خدمات و به نظر میرسد بهتر است از همین جا که هستیم شروع کنیم و عقب عقب برویم تا موضوع روشن شود...
ایشان به یکی از سازمانهای دولتی که کارفرمای ما محسوب میشوند قول داده بوده که برگههای تایید کیفیت یک کالای بهخصوص طراحی شده در شرکت ما را ظرف مدت مثلا یک هفته از یک شرکت ثالث کنترل کیفیت مورد قبول کارفرما بگیرد.
البته واضح و مبرهن است که این زمان با مقیاسهای اینجایی برای انجام هیچ کاری حتی خرید یک بسته چوبشور برای مدیر شرکت هم کافی نیست اما ظاهراً ایشان مجبور بوده و نتوانسته زیر فشارهای کارفرما تاب بیاورد (حالا بماند که آن کارفرمای محترم هم به هزار و یک دلیل اینجایی/ دولتی/ سازمانی کارش را دو سه سالی از برنامه زمانبندی اولیه عقب انداخته و حالا میخواهد با این فشارها تاخیرهای خودش را جبران کند!).
القصه ایشان از بخش بازرگانی و قراردادها میخواهد که سریعا قرارداد کنترل کیفیت مذکور را با شرکت مورد نظر کارفرما نهایی کنند و یک جوان از نفرات بخش خودش را نیز مامور پیگیری قرارداد میکند. بخش بازرگانی و قراردادها هم یک نفر جوان خودش را مامور این قرارداد میکند و قرار میشود این دو نفر جوان با هم در تعامل باشند و دو نفری قضیه را رتق و فتق کنند.
در این اثنا کامپیوتر نفر بخش بازرگانی از کار میافتد و به علت آنکه شرکت معظم ما کلا مجهز به سیستم خودکاری (اتوماسیون) است، ایشان به کل از حیز انتفاع ساقط میشود. با اطلاعرسانی ایشان بخش کامپیوتر و انفورماتیک شرکت به بررسی پرداخته و نظر کارشناسی میدهد که ایراد از محل اتصال کامپیوتر ایشان به برق است و در حوزه صلاحیت آنان قرار ندارد.
نفرات خدوم شرکت به سرعت بخش تاسیسات را در جریان قرار میدهند و نفرات جان بر کف گروه تاسیسات گام به میدان گذاشته و سریعا اعلام میکنند که اتصالی این منطقه به خاطر نشتی کوچکی است که در سیستم آب رخ داده و آن پایین به مرور زمان پر از آب و لجن شده است.
به این ترتیب بخش تاسیسات قضیه را منوط میکند که ابتدا بچههای بخش خدمات محل مورد نظر را تمیزکاری کرده و آب و لجن موجود را خارج کنند. اینجای ماجرا معلوم نیست که چرا به مسئول بخش خدمات برمیخورد که این کار بچههای ما نیست و چرا نفرات تاسیسات خودشان آن زیر را که محصول نشتی حاصل از ندانمکاری خودشان بوده، تمیزکاری نمیکنند؟
ظاهرا قضیه عقبهای هم داشته و قبلا هم درگیریهای پراکندهای اتفاق افتاده بوده است. دو گروه شروع به لج و لجبازی کرده و به سرعت ماجرا را به یک مسئله ناموسی ارتقا میدهند! دعوا ومرافعه و نامه و نامهنگاری به مدیران ارشد که به داد نفرات مظلوم و زحمتکش و آسیبپذیر گروه ما برسید.
گروه کامپیوتر و انفورماتیک هم با علاقه و شادی شروع به حمل هیزم به محل اتصالی کرده و یک در میان این گروه و آن یکی گروه را محکوم میکند. آن دو جوان مذکور هم در این شرایط خودشان اجتهاد میکنند که باید درس ادبی به گروههای خاطی فوقالاشاره بدهند. تصمیم دونفرهشان بر این قرار میگیرد که بگذارند کار انجام نشود تا بعد رییس و روسا از خجالت این دوستان خیلی تمیز دربیایند.
نتیجه قضیه این میشود که کار از کار میگذرد و بخیه شرکت روی آب میافتد و فریادهای مدیر بخش کنترل کیفیت به فلک نهم میرسد. کاش یک نفر دایره خبیثه لج را یک جایی قطع میکرد. نه؟