آن روز صبح، یکی از شیرینترین و بهیادماندنیترین لحظات زندگی من بود. من با دریافت آن نامه هم کارخانه درخشانیزد و هم کار و منبع درآمد خودم در فروشگاه را از یک خسارت بزرگ نجات داده بودم. در آن ایام حتی تصور از دست دادن آن منبع درآمد برای شاهرخ ظهیری که مسئولیت اداره خانوادهای را برعهده داشت و حقوق دبیری ناچیزی دریافت میکرد، فاجعهآمیز به نظر میرسید.
هرچند من از اشتغال به کار و کسب درآمد در فروشگاه درخشانیزد به افقهای دوردستتر و به هدفهای بزرگتری میاندیشیدم و به این نتیجه رسیده بودم که تحقق آن هدفهای بزرگ نه با حرفه دبیری دبیرستان که از طریق حضور در صحنه کسبوکار برایم امکانپذیر خواهد بود. فردا که به فروشگاه آمدم چیزی از موضوع نامه تیمسار به حسابدار فروشگاه نگفتم و ترجیح دادم نامه را مستقیما به دست خود آقای هراتی بدهم. مرحوم هراتی هر وقت از یزد به تهران میآمد، سری به فروشگاه میزد. هم وضعیت فروشگاه را بررسی میکرد و هم چند معامله تجاری در آنجا انجام میداد.
در واقع فروشگاه، پاتوق اصلی و محل چندمنظوره تجاری مرحوم هراتی بود. آن روز هم نزدیکیهای ظهر به فروشگاه آمد، وقتی پشت میز کارش مستقر شد نزد او رفتم و پاکت حاوی نامه تیمسار رییس اداره تدارکات شهربانی را به دستش دادم. آن مرحوم وقتی مفاد نامه را مطالعه کرد بهقدری خوشحال و ذوقزده شد که از توصیف خارج است.
او در حالی که با صدای بلند و با لحنی بسیار تحسینآمیز از کار من تشکر و قدردانی میکرد، کاغذ یادداشتی را برداشت و روی آن دستور داد همان روز مبلغ 500 تومان به من پاداش داده شود. 500 تومان در آن سالها برای من رقم قابل ملاحظهای بود.
از آن روز به بعد، چنان ارج و قربی نزد مرحوم هراتی پیدا کردم که آن خدابیامرز بیشتر کارهای مهم و شخصی خود را هم به من واگذار میکرد. از جمله مسئولیت تهیه گذرنامه و بلیت سفرهای خارجی مرحوم هراتی هم به من واگذار شد. کاری که من کرده بودم به قول معروف مثل توپ در بازار صدا کرده بود و باعث شد تا بسیاری از تجار سرشناس آن وقت بازار برای شاهرخ ظهیری جوان حساب جداگانهای باز کنند. بهخصوص آنکه میدیدند این جوان درسخوانده و با پشتکار، صداقت هم دارد و در کارها اهل دوز و کلک نیست.
از قدیمالایام هر کس که در میان بازاریها به صداقت و امانتداری شهرت پیدا میکرد سخت طرف توجه تجار قرار میگرفت و اعتبارش نزد آنها بالا میرفت. چون در بازار، تجار با رقمهای درشت سر و کار داشتند و وقتی میدیدند جوانی که با آنها کار میکند فردی درستکار و صداقتپیشه است سعی میکردند به هر قیمت که شده او را راضی نگه دارند، حتی مرسوم بود وقتی فروشنده یا تحصیلدار جوانی در بازار، صداقت و امانتداری خود را نزد صاحب تجارتخانه به اثبات میرساند، افتخار دامادی او را هم پیدا میکرد و من خود شاهد نمونههایی از این قبیل وصلتها و دامادیها بودم.
هنوز هم در روزگار ما که به دلیل افزایش ناهنجاریهای اجتماعی و سست شدن مبادی اعتقادی، دیگر صداقت و درستکاری چندان خریداری ندارد، تجار و کارآفرینان فهیم و باتجربه اهمیت زیادی برای کارمندان صدیق و درستکار خود قائلند و آنها را در رأس مسئولیتهای مهم شرکتها و کارخانههای خود قرار میدهند.
* بنیانگذار صنایع غذایی «مهرام»