بازارهای سنتی یا همان راستههای قدیمی هنوز هم در دل کلانشهرهایی چون تهران نفس میکشند و در بافت تاریخی پایتخت هنوز بازارهایی به چشم میخورند که روزانه پذیرای چندین هزار نفر فروشنده و خریدار هستند و گردش مالی بسیار بالایی هم در این میان رقم میخورد. هنوز هم هستند افرادی که برای خرید اجناسی مشخص راه خود را به سمت این مناطق کج میکنند تا از مراکز بورس این منطقه خرید کنند.
یعنی بازارهای خیابان مولوی و چهارراه مولوی مانند امینالسلطان، حضرتی و سیداسماعیل. هرچند بناهای تاریخی این بازار نفسهای آخر را میکشند که درواقع از ظاهرشان میتوان چنین برداشتی داشت. نبض اقتصادی بسیاری از خانوادهها زیر سقف این دالانهای پیچدرپیچ میزند. اما به نظر میرسد که تا چند سال دیگر نشانی از سنت در این بافتهای قدیمی شهر نمیماند چون کمر خمیده اغلب این بازارها کاملا مشهود است.
بازارهایی که باید قاب خاطرات باشند
بافت تاریخی تهران میتواند جایگاهی برای بازآفرینی خاطرات و یادگارهای دور و دراز مردم باشد نه جایی برای خلافکاری. بعضی از منطقههای نزدیک به بازار بزرگ تهران و بازارهای ریز و درشتی که در اطراف آن وجود دارد، تقریبا به منطقه غیرامنی تبدیل شده است که هر کسی جرأت رفتن به آن را ندارد. مگر اینکه روزنامهنگار باشی و مجبور و البته کنجکاو. سر نترس را هم باید به همه آنچه نوشتم اضافه کنید.
با شهرداری منطقه مورد نظر چندین بار تماس گرفتیم که مسئولان کلهماجمعین در جلساتی مشخص حضور داشتند. «فردا تماس بگیرید اگر بودند برایتان هماهنگ میکنیم» جملهای بود که بارها شنیدم. اما انگار پشت آن کمیتههای تخصصی معماری بادهای سردی میوزد که سوزش تا مغز استخوان در و دیوار این بناهای تاریخی فرورفته است. دیوارها انگار به بیماری گری دچار شده باشند، دیگر رنگورویی برایشان نمانده است. سقفهای ضربی که یادگار دورهای از تاریخ معماری این مملکت بودهاند، گلهبهگله رو به نابودی رفتهاند و طرفه آنکه قسمتهای ویران شده را با ایرانیت پوشاندهاند که تناقض طنزآمیزی با سایر قسمتها دارد.
بازار مولوی
مولوی یعنی جایی برای خریدوفروش برنج، حبوبات، چای، انواع غلات، روغن، ظرف و ظروف روی، ظروف پلاستیکی، انواع پارچه، فرش ماشینی، وسایل کباب و قلیان از قبیل منقل و سیخ و زغال مرغوب! دیگ بزرگ نذریپزی و لیوانهای روی که سالها قبل در خانه مادربزرگم دیده بودم که برای یخ از آنها استفاده میکرد. روی هر کیلو بین 12هزار و 500 تا 16هزار و 500 تومان قیمت دارد. مثلا یک دیگ بزرگ 50نفری تا 500هزار تومان قیمت نهاییاش تعیین شده است.
منقلها بین 20 تا 35هزار تومان. هر سیخ مخصوص کباب کوبیده هزار و 500 تومان و هر سیخ نازک مخصوص جگر و غیره هم 800تومان. یک قلیان بسیار شیک بلوری با همه اجزای مرغوب تا 70هزار تومان تمام میشود. البته اگر عمده بخواهید یعنی مثلا برای قهوهخانهها، با تخفیف ویژه حساب میکنند. این را یکی از فروشندگان جوان قلیانفروشی میگوید. درواقع قهوهخانهها و چایخانهها مشتریان اصلی عمدهفروشهای قلیان هستند و هیچ معلوم نیست که این همه اخطار و چفت و بست که علیه قلیان وجود دارد چرا فروشگاههایش هر روز رنگ و لعاب بیشتری به خود میگیرند و فروشندهها هم به نظر متضرر نمیرسند؟!
سداسمال؛بازار ظاهر، بازار باطن
به زبان آوردن ترکیب «بازار سیداسماعیل» برای مغازهداران و خریداران راسته خیابان مولوی انگار خیلی لفظ قلم حرف زدن به حساب میآید. از هر کسی که سراغ این بازار را میگیرم نخست با نگاهی نهچندان خوشایند به سر تا پایم نگاهی مشکوک میاندازد و سپس میگوید: بازار سِداسمال اگه منظورته که باید بری پایینتر از بازار حضرتی و بعد هم اضافه میکنند که «البته اینم بگم که جای خانوما نیستا». بازار سیداسماعیل را قدیمیها «بازار کهنه» هم میگویند. کهنگی آن البته تنها منحصر به در و دیوارش نیست بلکه اجناس و کالاها و فروشندههای این بازار هم رنگوروی کهنگی و ماندگی بر خود دارند. از قبل در مورد این بازار چیزهایی شنیدهام و حرفهای عابران این راسته مزید بر علت میشود که ترس سردی بر پیشانیام بدود. با این حال گزارشی است که باید تهیه کنم. بنابراین بعد از کمی پا بهپا کردن به سمت پایینتری که اشاره میکنند، راه میافتم. هرچه پایینتر میآیم به تعداد افراد دستمال به دستِ خمیدهقامت اضافه میشود. چهرههای چروکخورده بیشتر میشوند و از تعداد زنان خریدار هم کاسته میشود. نگاه سنگین رهگذران آزاردهنده است اما روزنامهنگاری است و کاری نمیتوان کرد. (باید به سردبیر بگویم بابت این گزارش حق ترس و لرز برایم در نظر بگیرد).
وارد کوچهای میشوم که انگار به همان شکل سابق خود باقی مانده است. زیرا هیچ نشانهای از مدرنیزاسیون پایتخت در آن دیده نمیشود. یا شاید از بس که آدرسش سرراست نیست از چشم شهرداری پنهان مانده است. چندین دکهمانند و چند مغازه در خرابهمانندی به نام بازار «سد اسمال» به چشم میخورد. چند نفر بساط پهن کردهاند و درحالی که بدجور چرت میزنند پای بساط خود آب دماغشان را با دستمال چرکمردهای میگیرند. نگاهها انگار سالهاست که خوابیدهاند. صدایشان انگار از انتهای چاه ویلی بالا میآید و بسیار خستهاند. خسته و درمانده. «آبجی جنس خاصی میخوای؟» بین این چهرههای گَردگرفته و درست وسط پایتخت ایران ایستادهام و با خود میگویم که بعضی از قسمتهای پایتخت ایران را باید به زنانه-مردانه تقسیم کنند. اینجا اصلا جای زن نیست.
پیرمردی عصبی و اخمو کنار چند هاون برنج نشسته است. قیمتهای اجناسش را میپرسم حتی نگاه هم نمیکند. چند بار میپرسم که با عصبانیت میگوید فروشی نیست. پیرمرد دیگری در حالی که دستی به بینیاش میکشد، با صدای تودماغیای میگوید که او فهمیده مشتری نیستی. چون مشتریان خاص خود را دارد. میگوید این بساط، ظاهر کار است. حساب کار دستم میآید. ارزانترین هاونش 50هزار تومان است و این فقط ظاهر کار است.
دو پیرمرد دیگر که همه فروشگاه آنها را دو گاری کوچک تشکیل میدهد، میل زیادی به حرف زدن دارند. یکی از آنها میگوید: «قدیما اون پشت (با دست به قسمت انتهایی کوچه اشاره میکند) موزه و آبانبار بود» در ادامه میگوید که منظورش از قدیم حدود 60 سال پیش است. موزهای که حالا تنها دیواری کج و معوج از بیرونش به چشم میخورد و در چوبیاش هم بسته است.
روی گاری پیرمردها وسایل جالبی به چشم میخورد. از قاشق و چنگال گرفته تا چراغ گردسوز و اجاق کوچک سه فتیلهای. رنگها کهنه، شیوه کارکردن کهنه و خلاصه راحتتان کنم که زمان در انتهای این کوچه و درست روی گاری این پیرمردها منجمد شده است. چراغ گردسوز 100هزار تومان قیمت دارد. آفتابه لگن برنج هم دارند که نرخش را 400 هزار تومان اعلام میکنند. روی یکی از گاریها چندین کپسول گاز چیده شده است.
هم برای فروش است و هم اینکه کار پیرمرد پر کردن این کپسولهاست. کارتنی هم پر از پریزهای برق با سیمهایی که از حلقومشان بیرون زده، پیش پای پیرمرد افتاده است. میگوید مشتریانم آدمهایی هستند که تنها به قیمت پایین این اجناس توجه میکنند. میگوید اجناس را از خانوادهها میخرد! میگوید قاشق و چنگالها خیلی طرفدار دارند و افرادی که اینجا رفتوآمد دائم دارند، خریدارشان هستند و حتما شما هم تا اینجای گزارش متوجه شدهاید که منظور او چیست! همان داستان ظاهر کار را میگویم.
جلوی یکی از دکهها، چند کاست قدیمی که روی یکی از آنها نوشته شده «آثار درویشخان با اجرای گروه پایور» توجهم را جلب میکند و فیلمهای ویدئویی مربوط به دهه 60. همانهایی که با هزار ترس و لرز زیر کاپشنها قایم میشدند و از این خانه به آن خانه میرفتند تا آخر شبها یا آخر هفتههای دوست و آشنا را بهاصطلاح ردیف کنند. افتادنشان در انتهای یک کوچه خرابه و تصویر آن نگاههای مضطربی که آن سالها حملشان میکردند، طنز تلخی است که کام آدم را زهرآگین میکند. هر کاست و هر فیلم 500 تومان است.
رادیوهای کوچک و بزرگ (از آنهایی که کاور قهوهای داشتند و پدربزرگها به گوششان میچسباندند و خلاصه هر کجا آنها را میگذاشتند میشد منطقه ورودممنوع برای بچههای بیچاره) و واکمنهای دایرهایشکل قدیمی هم بساط پیرمرد دیگری را تشکیل میدهد. انگارنهانگار که آیفون سیکس به بازار آمده ولی اینجا بازار سِداسمال است و حال و هوای خاص خودش را دارد. چند جوان با شلوار ششجیب و پیراهنهایی با طرح چهارخانههای درشت و رنگ تند، خم شدهاند و با دقت آنها را ورانداز میکنند. به آنها نزدیکتر میشوم اما انگار برای خرید، باید ظاهر خاصی داشته باشی که من نه شلوار ششجیب دارم و نه پیراهنی با چهارخانههای درشتِ تندرنگ.
طول کوچه را در پیش میگیرم که بازگردم. اما نظامیپوشی با کلاهی خاص که آدم را یاد دوران خاصی در تصاویر تلویزیونی میاندازد و البته باتوم به دست از کنارم میگذرد. بازمیگردم و درباره حضورش در این کوچه میپرسم. میگوید این کوچه امنیت ندارد. اینها همه مالخر هستند. فورا به یاد نام یکی از کوچههای همین اطراف میافتم که روی تابلویش نوشته: «کوچه مالخرها» البته مسلما منظور همان مال به معنای استر و قاطر و اسب و اینها بوده و نه مالخرهای امروزی. نظامیپوش میگوید اکثر اجناسی که اینجا میفروشند دزدی است. هرکس هرچیزی را در هر گوشه شهر گم کند یا از او بدزدند، سریعالسیر خود را به بازار سداسمال میرساند. هرچند بهندرت میتوان اجناس مسروقه را پیدا کرد. چون اینجا همه از همدیگر حمایت میکنند و کمتر اهل لو دادن هستند.
مغازهدارها حاضر نیستند جواب سوالی را بدهند. همگی نگاه مشکوکی دارند با چهرههایی که ابروهایشان نامطمئن در آنها بالا و پایین میرود. وقت رفتن رسیده است. گامهایم را تندتر میکنم. زیر شلاقهای باد پاییزی راهم را به سمت ورودی کوچه کج میکنم. فضای تلخ کوچه سیداسماعیل راهی برای ورود من به دالانهای تودرتویش باز نمیکند. اینجا گذر زمان از همان سالهای قدیمیاش میگذرد. از زیر آن سبیلهای قیطانی قبراق که این روزها زردرنگ و انفیهآلود شدهاند.
بازار حضرتی یا بازار دروازه
این بازار از جمله بازارهای قدیمی تهران محسوب میشود. بازاری با سقفی ضربی و البته تازه ایرانیتشده. جالب است که وقتی به سایت شهرداریهای مناطق 20گانه تهران مراجعه میکنید، یکی از کمیتههای مشخص شده، کمیته معماری و بازسازی شهری نام دارد. البته هیچ معلوم نیست بازسازی و معماری شهری صورت گرفته در این مناطق از چهنوعی است که نهتنها به چشم نمیآید بلکه کاملا از ریخت و قیافه هم افتادهاند.
درحالیکه بازارهای این مناطق از جمله بازار حضرتی از مکانهای بسیار پرتردد تهران محسوب میشوند. زیرا مغازهداران این بازارها عمدتا عمدهفروشهایی هستند که تغذیهکننده بسیاری از خریداران ریز و درشت در سطح شهر هستند. مهمتر اینکه منطقه مولوی تا چهارراه مولوی در زمره مناطق قدیمی تهران است و بافت تاریخی این منطقه خود بهتنهایی میتواند جاذب گردشگران هم باشد. اما آنچه از معماری این مناطق بهجا مانده جز خرابههایی نیست که حسابی توی ذوق هم میزنند.
شاید تصور این صحنه برای هر کسی جالب باشد که موتورسواران بهراحتی از میان دالان بازار عبور میکنند و از این طرف به آن طرف میروند. در بازار حضرتی این صحنهها عادی است. چاله و چولههای کف بازار هم که جای خود دارد. وقتی از مجتمع کورش در غرب تهران بازدید میکنید و بعد به بازارهای اینچنینی میروید، درست مانند این است که کسی را بعد از سالها غارنشینی به پنتهاوسی در یکی از گرانترین نقاط دنیا پرتاب کنند. درست مانند بنگال بعد از سالهای جنگلنشینی و بعد رسیدن به شهر! انگار اینجا کسی توقع خاصی ندارد. مردم تنها به دنبال این هستند که قیمتها کمی ارزانتر باشد. ظاهر مشتریان هم نشان از اوضاع مالی نهچندان مساعد آنها دارد. خانمی که چادرش را زیر چانهاش محکم گرفته و در حال انتخاب شکلات است در پاسخ به سوالم که چرا چنین بازاری را برای خرید انتخاب کرده است، میگوید: محل زندگی من همین اطراف است. از طرفی قیمتهای مناسب این بازار مرا به اینجا میکشاند.
بازار امینالسلطان
آن طرف خیابان و درست روبهروی بازار حضرتی، بازار دالانمانندی به نام امینالسلطان واقع شده است. بازاری که روزگاری برای خودش برو و بیایی داشته است و حتی یکی از معروفترین کبابیهای تهران قدیم در اطراف همین بازار بوده است؛کبابی عباس شمرونی. میدان امینالسلطان که دیگر چیزی از هویت تاریخیاش باقی نمانده است، روزگاری همچون یک میدان میوه و ترهبار بزرگ، محل تخلیه بارهایی بوده که از اطراف تهران وارد میشده است.
درواقع کسبه این بازار نقشی بنیادی در اداره اوضاع اقتصادی شهر داشته است. چنانچه پیرمردی در بازار فعلی امینالسلطان در مورد قدمت این بازار میگوید: این بازار متعلق به دورانی است که ماشین اسبی بود یعنی قبل از ماشین دودی، یعنی بیش از 100 سال پیش. حال بازاری با این قدمت که میتواند نمادی برای هویت یک شهر باشد، با هر روزی که مغازهداران کرکرهها را بالا میدهند، چتر سقفش بستهتر میشود. سردر ورودی بازار امینالسلطان نمونهای از معماری 100 سال اخیر است. هرچند چیز زیادی از این معماری باقی نمانده است و ایرانیتهایی که با بدسلیقگی به این سقف اضافه شدهاند، هیچ تناسبی با معماری این بازار تاریخی ندارند.
این مسائل در حالی است که روزانه هزاران نفر برای خرید مایحتاج خود به این بازار مراجعه میکنند یا بهاصطلاح خود بازاریان اینجا پاخور بسیار خوبی دارد. در ادامه ایرانیتها، سقف ضربی شروع میشود. سقفی که بسیاری از قسمتهایش ریخته است. در این بازار تا دلتان بخواهد جنس فیک ریخته است.
فروشگاهها همان حجرههای قدیمیاند. پیرمردهایی با کتهای رنگورورفته و چشمهای مورب در آستانه حجرهها نشستهاند و با نگاه منتظری به دو طرف دالان بازار نگاه میکنند. شکلات، فندک، نخودچی و کشمش، پتو، روفرشی، کاپشن، انواع شلوار، انواع پالتو، آجیل و خشکبار، برنج و حبوبات، حوله، زیورآلات بدلی، لباسهای هندی و پاکستانی و غیره تنها مشتی نمونه خروارها کالایی است که در بازار امینالسلطان عرضه میشود و درواقع از شیر مرغ تا جان آدمیزاد در این بازار قدیمی پیدا میشود و تنها گمشدههای بازارهای اینچنینی توجه مسئولان است.
مشتریان
از روی لباس افرادی که در این بازارها رفتوآمد میکنند، میتوان حدس زد که به لحاظ مالی از طبقات متوسط به پایین جامعه هستند. حوالی صبح، اغلب مشتریان مرد هستند. هرچند تعداد مشتریان زن هم هر چه به ساعات ظهر نزدیک میشویم، بیشتر میشود. لهجه افغانی در این بازار زیاد به گوش میخورد. خریداران افغان در این بازار به چشم میخورند.
حتی بسیاری از فروشندگان افغان هستند. در این بازار افرادی برای خرید لباسهای افغانی، پاکستانی و هندی مراجعه میکنند. در بازار امینالسلطان چندین حجره لباسهای هندی و پاکستانی و افغانی عرضه میکنند؛ لباسهای بچگانه و بزرگسال. رنگارنگی و زرق و برق این لباسها به نحوی است که با سلیقههای خاصی جور در میآید. این لباسها چون در زمره لباسهای سنتی قرار میگیرند، برای مشتریان این بازار تقریبا گران هستند. لباسهای بچگانه بین 45هزار تا 60هزار تومان قیمتگذاری شدهاند. همچنین لباسهای بزرگسالان بین 200 تا 300هزار تومان قیمت دارند.
رهن و اجاره
هزینههای رهن و اجاره در بازار حضرتی بسته به متراژ مغازه متنوع است. مغازهها همگی دارای متراژ بالایی هستند. هرچند اکثر مغازهداران صاحب ملک هستند اما بهطور متوسط هزینههای رهن در این بازار تا 10 میلیون تومان است و اجاره بین 800 هزار تومان تا یک میلیون و 500 هزار تومان. در بازار امینالسلطان بیشتر مغازهداران صاحب ملک هستند. اما اجارهایها بین 800 تا یک میلیون تومان هزینه میکنند. رهن هم بهطور معمول تا 10 میلیون تومان است. بهگفته یکی از فروشندگان مسن این بازار سنتی، بیش از 106 حجره ریز و درشت در زیر این طاق نیمهریخته فعالیت میکنند. اما در راسته خیابان مولوی نرخ رهن و اجاره داستان دیگری به خود میگیرد. از سر میدان محمدیه که خیابان مولوی شروع میشود، قیمتها نجومی است. تا جایی که در کنار مترو، رهن مغازهها تا 100 میلیون تومان هم میرسد. اما هرچه به سمت چهارراه مولوی پیش بیایید، نرخها حالت معقولتری به خود میگیرند. البته اجارههای بر خیابان همچنان بالاست اما از هزینه رهن کاسته میشود.
مثلا هزینه مغازه 30 متری که بر خیابان مولوی واقع شده باشد، حداقل شش میلیون تومان اجاره و 30 میلیون رهن است. در راسته خیابان مولوی مراکز خرید جدیدی هم با دو الی سه سال ساخت احداث شده است که ظاهر تقریبا بهسامانتری دارند. هرچند رد شرشرهای باران را که از سقف تا روی زمین کشیده شدهاند، میتوان دید. حداقل داستان این است که ویترینی برای عرضه اجناس خود ایجاد کردهاند و البته اجناس با سایر نقاط بازار به لحاظ کیفیت تفاوت فاحشی ندارند. قیمتها هم چند هزار تومانی گرانتر است. یکی از فروشندگان در مورد هزینه رهن و اجاره در مرکز خرید عادل میگوید: اینجا چون تازهتاسیس است، هزینه رهن هر مغازه تا 10 میلیون تومان است و اجاره ماهانه هم یک میلیون تومان.
تاریخ منقرض بازار
میدان امینالسلطان، عنوان یکی از بزرگترین میادین قدیمی شهر تهران بود که قدمت آن به اواسط عهد قاجاریه میرسید. این میدان بزرگ برای مدتهای طولانی بزرگترین و مهمترین بارانداز میوه و سبزیجات و ترهبار در سطح شهر تهران بود و بخش قابل توجهی از مایحتاج ساکنان تهران در این زمینه، از این میدان تامین میشد. بخش اعظم این میدان بزرگ و تاریخی و ازجمله سردر باشکوه آن، که به مرور زمان فرسودهشده بود، در سالهای اخیر و به منظور احداث خیابانها و ساختمانهای جدید نابود شد و برای همیشه از میان رفت.
میدان امینالسلطان از تاسیسات و بناهای ساخته شده توسط ابراهیمخان امینالسلطان، پدر میرزا علیاصغرخان اتابک اعظم که او نیز لقب امینالسلطان داشت، است. ابراهیمخان امینالسلطان این میدان را در نزدیکی دروازه قدیمی حضرت عبدالعظیم بنا کرد. از تاریخ دقیق ساخت و احداث این میدان اطلاعی در دست نیست اما به نظر میرسد که این میدان بزرگ از همان اوایل احداث خود، مخصوص باراندازهای علافی و میوه و سبزی بوده است. این میدان بعدها توسط میرزا علیاصغرخان اتابک اعظم (امینالسلطان دوم) گسترش داده شد و تا مدتها بارهای زغال و خواروبار و هیزم تهران نیز، منحصرا در این میدان تخلیه و سپس به سایر محلههای تهران فرستاده میشد.
کاروانسرای خانات
تاجرانی که با شترهای خود، که بارهایی از میوه و ترهبار، خشکبار، گندم، حبوبات، تنباکو و... داشتند و از سراسر ایران برای فروش و ارائه اجناس خود، به میدان امینالسلطان میآمدند، برای استراحت به کاروانسرای خانات یا کاروانسرای هرندی میرفتند. گرچه در اطراف میدان بزرگ امینالسلطان نیز، حجرههای بسیار قرار داشت اما کاروانسرای خانات با حجرهها و حیاط وسیع خود، مناسبترین محل برای استراحت تجار و شتربانان بود. این محل همچنین چرخ یابوهای معروفی داشت که هر کسی که میخواست چرخ کرایه کند به آنجا میرفت و این چرخ یابوها را (که نقش وانتهای امروزی را در حملونقل ایفا میکردند)، کرایه میکردند.