برخی از متخصصان علم مدیریت معتقد هستند مدیریت یک هنر است، البته من هم تا حدی با آنها همداستان هستم. در یکی از تعاریف مدیریتی خوانده بودم مدیریت «استفاده از منابع، برای نیل به اهداف؛ علم و هنر هماهنگی میان اعضای سازمان» یا هنر انجام امور به وسیله
دیگران است.
نمیخواهم شما را زیاد درگیر تعاریف کنم، بگذارید مستقیم برویم سر اصل مطلب تا از این حاشیهها بیرون بیاییم.
من معتقدم مدیران ما متاسفانه مدیریت نمیکنند بلکه حکومت میکنند و در موضعی مینشینند که دست یافتی نباشند. به طور مثال اگر تصوری از مدیریت فعلی در ایران را بخواهیم داشته باشیم و فرض بگیریم که قد کارمندان مثلا 10 سانتیمتر است مدیر فرضی ما 10 متر است و این اختلاف اندازه باعث میشود ارتباط قطع شود و زمانی که ارتباط قطع شد مطمئن باشید فرآیندی که انتظارش را داریم محقق نخواهد شد.
مدیری که ما از آن صحبت میکنیم در کنار کارمندان خود است. اگر شما نتوانید به مشتری یا کارمند یا هر کسی دیگر نزدیک شوید نمیتوانید به او نفوذ کنید و او را تحت تاثیر قرار دهید.
مدیریت امروزی در الگوی ایرانی شرکت خود را به یک کرهشمالی تبدیل کرده و با دوربینهای مداربسته و دستگاههای کارتزن و هزار وسیله از این دست میخواهد شرکت را کنترل کند، اما دریغ و دریغ که هیچگاه این اتفاق نمیافتد و کارکنان شرکت در هر لحظه مترصد فرصتی هستند که از زیر کار در بروند.
ما نتوانستیم درک کنیم اگر دوربین مداربستهای هم نصب شده نه برای سرک کشیدن به کارکنان است بلکه برای این است که ارتباط
نزدیکتر شود.
به جرات میتوانم بگویم هیچ اصلی مهمتر از برقراری ارتباط حسنه برای یک مدیر کار آمد نیست، چرا که وقتی شما توانستید ارتباط برقرار کنید میتوانید حرف بزنید، ایده بدهید و
ایده بگیرید.
حال باید پرسید چگونه ارتباط برقرار کنیم؟ در جواب باید بگویم این یکی از مهمترین و حساسترین گامهای مدیریت است که پیش فرض آن اعتمادسازی است. به تعبیری تا زمانی که اعتمادسازی نکنید، برقراری ارتباط میسر
نخواهد شد.
برای مدیر و کارمند مهم است که اعتماد یکدیگر را جلب کنند. اگر مدیری نتواند اعتماد کارمندان را جلب کند نمیتواند مدیریت کند، تصوری که در کشور ما بر عکس جاافتاده؛ فکر میکنیم که کارمندان باید اعتماد مدیران را
جلب کنند.
صادقانه بگویم از نظر من وقتی فرمانده یک لشکر اعتماد سربازان خود را جلب نکند و سربازان بفهمند که با شکست مواجه خواهند شد شک نکنید این شکست حتمی است و بر عکس زمانی که فرمانده بتواند اعتماد سربازان خود را جلب کند آنگاه شما شاهد رخدادهای بزرگی خواهید بود. در جنگ ایران و عراق از این نمونهها فراوان دیده و
یاد شده است.
پس همانطور که گفتیم گام اول برقراری ارتباط حسنه اعتمادسازی است و این اعتمادسازی باید توسط مدیران صورت بگیرد نه کارکنان.
دوست دارم اینجا با تجربه شخصی این بحث را به پایان برسانم.
ترم آخر دانشگاه، استاد پیری داشتیم که میخواست اعتمادسازی را به ما یاد بدهد؛ وارد کلاس شد و بیمقدمه گفت درس امروز اعتمادسازی مراجعان است. چه کسی داوطلب میشود برای
انجام کار؟
یکی از دوستان بلند شد، استاد گفت لطف کنید بالای این تریبون بروید. اولش دوستمان امتناع کرد و گفت دور از ادب است، اما استاد اصرار کرد و گفت اگر نروید نمره ترم نخواهید داشت؛ دوستمان در جواب گفت: به خاطر خود شما بالای تریبون میروم نه به خاطر نمره و به این ترتیب بالای تریبون
رفت و ایستاد.
استاد ما پیرمردی کوچک اندام بود، رو کرد به دوستمان و گفت حالا از آنجا به پایین بپر من شما را خواهم گرفت!
دوستمان امتناع کرد و استادمان اصرار؛ تا اینکه دوستمان مجاب شد و پرید.
در لحظهای پریدن استاد جا خالی کرد و او بیاختیار به زمین خورد و نزدیک بود آسیب ببیند بهشدت عصبانی شد ولی احترام نگه داشت و گفت: استاد چرا این کار را کردی؟!
استاد پوزش خواست و کمک کرد تا او خودش را جمعوجور کند.
کمی بعد باز استاد از همان دوستمان خواست که بالای تریبون برود همان اصرار و انکار تکرار شد اما شدیدتر. به هر حال دوستمان بالا رفت، استاد گفت بپر ولی دوستمان هرگز حاضر به
پریدن نشد. استاد گفت بچهها او دیگر به من اعتماد ندارد. کلاستان تمام شد. یادتان باشد شما فقط یک فرصت برای اعتمادسازی دارید، خدا نگهدار.