از استبدادزدگی و شکاف دولت-ملت گرفته تا قانون گریزی و قهرمان پروری، بسیاری از رفتارهای ایرانیان به تاریخ برمی گردد و از سرچشمه تاریخ آب می خورد؛ چنانکه با گذشت سال ها و قرن ها و در عصر «هزاره دوم آهوی کوهی»، انسان ایرانی هنوز درگیر دوگانه «خشکسالی و دروغ» است! البته قدمت تاریخ و فرهنگ ایرانی بیش از اینهاست و «هزاره دوم آهوی کوهی»، تنها به قدمت شعر فارسی اشاره دارد؛ وگرنه ریشه های تاریخی اندیشه و هنر در نزد ایرانیان به زمان های بس دورتر باز می گردد. «خشکسالی» در این گزاره به معنای «تنش آبی» و «فقر منابع» و «دروغ» به معنای «شکست حکمرانی» است. دوگانه «خشکسالی و دروغ» به دعای «داریوش» اشاره دارد که از «اهورامزدا» می خواهد ایران را از گزند سه چیز - دشمن، خشکسالی و دروغ - دور بدارد. «هزاره دوم آهوی کوهی» نیز عنوان کتابی از «شعیعی کدکنی» است که به قدمت شعر فارسی اشاره دارد. اغلب منتقدان ادبی، این شعر «ابوحفص سغدی» در قرن سوم هجری را سرآغاز شعر فارسی می پندارند که «آهوی کوهی در دشت چگونه دودا/ او ندارد یار، بی یار چگونه بودا». می دانیم که با حمله اعراب و شکست ساسانیان و آتش زدن کتابخانه ها و از بین رفتن منابع مکتوب، تقریبا چیزی از زبان فارسی باقی نماند و زبان عربی، زبان رسمی ایران شد. اما پس از گذشت «دو قرن سکوت» به تعبیر «عبدالحسین زرین کوب» به تدریج زبان فارسی احیا شد و عنصر هویت بخش ایرانیان باقی ماند. به استناد اکثر منابع تاریخی، این اولین شعری است که از دوره نوزایی زبان فارسی به دست ما رسیده است.
از قدرت زبان تا زبان قدرت! به نظر می رسد هر زمان فرد یا نهادی، قدرت زبان (بیان) ندارد، از زبان قدرت (زور) استفاده می کند؛ یعنی زبان قدرت بر قدرت زبان، چیره می شود و اینجاست که استبداد زبانی شکل می گیرد. «ارسطو»، انسان را «حیوان ناطق» می خواند و به نظر می رسد تفاوت بنیادی انسان با حیوان، اول از همه و ابتدا به ساکن در همین سخن گفتن اوست؛ وگرنه به قول «سعدی»، «تا مرد سخن نگفته باشد، عیب و هنرش نهفته باشد». از همین روست که متفکران، «زبان» را بزرگ ترین اختراع و مهمترین پدیده انسانی می دانند؛ چراکه آدمی از طریق نظام نشانه ها، روایتگری می کند و این روایتگری، اساس میراث انسانی او در جهان را تشکیل می دهد. از سوی دیگر، «زبان» در اساطیر، میراث شوم خدایان نامیده شده و علت پیدایش زبان های مختلف به داستان «برج بابل» نسبت داده می شود؛ وقتی آدمیان در شهر بابل، برج بلندی ساختند که سر به آسمان می سایید و به عقوبت چشم داشتن به جایگاه خدایی نهایتا دچار تشتت و تفریق زبانی شدند. به همین خاطر، «برج بابل» به نماد ناسوتی و از دست رفته آن زبان یگانه و کامل در اساطیر بدل شده است.
متاسفانه گفت وگو هیچ جایی در ساخت فرهنگی و اجتماعی ما ندارد و این به تجربه سال ها استبدادزدگی در جامعه ایرانی برمی گردد. به نظر می رسد به همان نسبت که تورم، معضل اصلی اقتصاد ایران است و به تعبیر اقتصاددانان، مالیاتی است که از فقرا و افراد کم درآمد جامعه گرفته می شود، استبداد نیز معضل تاریخی ایران است. اگر تورم، کیفیت زندگی خانواده های ایرانی را در این سال ها شدیدا تقلیل داده، استبداد کیفیت زیست سیاسی را پایین آورده است. نکته جالب آنکه «گفت وگو» در فرهنگ و اندیشه ایرانی، به معنای «دیالوگ» نبوده و با جست وجویی کوتاه در منابع ادبی و آثار کلاسیک فارسی می توان دریافت که گفت وگو در فرهنگ سنتی و پیشامدرن ایران عموما ناپسند و مذموم شناخته شده و مترادف با سروصدا، هیاهو، بگومگو و قال و مقال به کار رفته است. از طرف دیگر در فقدان نهاد گفت وگو، انواع فرمهای مبتنی بر تکگویی و مونولوگ در ساختار ادبیات کلاسیک شکل گرفت و نمایشنامه که فرمی مبتنی بر دیالوگ و گفت وگوست، مجالی برای بروز و ظهور در هنر و ادبیات ایران پیدا نکرد. به نظر می رسد استبداد شاه و تک صدایی در ساختار سیاسی ایران به مثابه یک چرخه تاریخی به استبداد راوی و تک صدایی در روایت ادبی منتهی شده است. به همین دلیل است که در بیشتر رمان ها و داستان های ایرانی عمدتا راوی اول شخص به کار رفته است. از دیگر مصادیق بازتولید استبداد در ساخت فرهنگ و اجتماع می توان به ویژگی تک صدایی در موسیقی سنتی ایران (برخلاف ویژگی چند صدایی در موسیقی کلاسیک غرب) اشاره کرد. در حقیقت، با نهادینه شدن استبداد، گفت وگو در فرهنگ و ساختار جامعه ایرانی کمرنگ شده و اشکال مختلف استبداد در سطوح گوناگون اجتماعی به طور مداوم بازتولید شده است، مثل استبداد پدر در نهاد خانواده.
با تداوم استبداد سیاسی و فقدان نهاد گفت وگو، به نظر می رسد دیالکتیک تاریخی نیز دچار نقصان و حلقه مفقوده ای شد که از حرکت رو به جلو جامعه اجتناب می کند. گویا منطق دیالکتیک در جغرافیای ایران زمین، معیوب است و در بزنگاه های تاریخی به وقفه و گسست می رسد. چه در رابطه عاشقانه و عرصه خصوصی و چه در ارتباط اجتماعی و عرصه عمومی، هیچ دیالکتیکی اتفاق نمی افتد و «تز - آنتی تز - سنتز» شکل نمی گیرد، چون اصلا گفت وگو و بده و بستانی اتفاق نمی افتد. به دلیل رسوب سال ها فرهنگ استبدادی در ناخودآگاه جمعی ما ایرانیان، اصلا پذیرش دیگری صورت نمی گیرد که در ادامه گفت وگویی میان دو تن اتفاق بیفتد. پذیرش دیگری، یعنی پذیرفتن تفکر مخالف و پذیرفتن تفکر مخالف، یعنی چند صدایی و دموکراسی. برخلاف ساختار تاریخی ایران، اهمیت دیالوگ و گفت وگو در فرهنگ غرب، تا جایی است که «افلاطون»، «دیالوگ» را مترادف «تفکر» دانسته و یا روش روشنگری استاد او، «سقراط» بر دیالوگ و گفت وگو با مردم آتن بنا شده است. در یک کلام، استبداد سیاسی و عدم پذیرش دیگری، به فقدان دیالوگ و گفت وگو در فرهنگ و تاریخ ایران منجر شده و این فقدان میل به گفت وگو باعث شده تا «تز» و «آنتی تز» در دیالکتیک و تفکر ایرانی به «سنتز» منجر نشود و دور باطلی شکل بگیرد که به تحکیم سنت و شکست تجدد انجامیده است؛ تا جایی که شکل گیری «پسرکشی» در فرهنگ و اساطیر ایرانی و کشته شدن «سهراب» به دست «رستم»، نشانه ای از همین پیروزی سنت و کشته شدن مداوم تجدد در سیر تاریخی جامعه ایران است. در نقطه مقابل «پسرکشی» در شاهنامه فردوسی، «پدرکشی» در فرهنگ غرب قرار دارد که نمونه های تاریخی و ادبی آن بی شمار است، مثل داستان اودیپ.
به نظر می رسد همه ما ایرانیان در درون خود، دیکتاتورهای کوچکی هستیم و خصایص فرهنگی، از استبدادزدگی گرفته تا شکاف دولت-ملت، بسته به شرایط زمان و مکان در ما شاخ و برگ پیدا می کند. این بن مایه های تاریخی خاص جامعه ایرانی است که از ما هیولاهای کوچکی می سازد و ما را قانون گریز، خودخواه، فردگرا، قهرمان گرا، مستبد و فاقد میل به گفت وگو و کنش جمعی و... بار می آورد. از آنجایی که ترکیب «تز» و «آنتی تز» در دیالکتیک ایرانی به «سنتز» منتهی نمی شود، پر واضح است که رویکرد انقلابی به جای رویکرد اصلاحی در ساختار تاریخی ما حاکم شده و حرکت های مردمی و خروش های اجتماعی در ایران، هیچ راهی جز انقلاب برای دستیابی به مطالبات شهروندی خود نیافته اند. به همین خاطر، «همایون کاتوزیان» به جامعه ایران، لقب «جامعه کوتاه مدت» داده است. این نقصان تاریخی صدالبته آسیب های زیادی به موفقیت جنبش مدنی در ایران معاصر وارد کرده است.
* دانش آموخته علوم اجتماعی دانشگاه شهید بهشتی