اینستاگرام خود را باز میکنیم و جملهای از رافائل میخوانیم و مثلا میبینیم که نقل شده: «عشق هرگز پایان ندارد.» احساس میکنیم ترویج این فرهنگ نادرست است. خوشبینی نامطلوبی است که میتواند جوانان را گمراه کند. خوب بهخاطر داریم که سال گذشته عاشق بودیم و امسال نیستیم. نباید بقیه فکر کنند که عشق بیپایان است. همانجا یک کامنت هم میگذاریم که: نه! اشتباه نکن دوست من. عشق پایان دارد. عاشقی نکردهای و نمیفهمی که چه میگویی. تکتیراندازی شدهایم در نبرد بزرگ فرهنگی و احساس میکنیم اگر یک نفر هم با خواندن این آموزه ارزشمند من، هدایت شود، ثواب امروزم را کسب کردهام و همین برایم کافی است!
آنها که فکر میکنند کمی علمیتر هستند، گوگل را باز میکنند و در مورد سوال خود جستوجویی میکنند. یکی، دو لینک را میخوانند و خوشحال که یادگیری برای آنها حاصل شده. روز جهانی آگاهسازی درباره خطرات ایدز است و در گوگل «نشانههای ایدز» را جستوجو میکند و میبیند نوشتهاند چیزی شبیه آنفلوآنزای شدید است و البته چند نشانه دیگر. فردای آن روز، به هرکسی که سرفهای میکند میگوید: اخیرا روابط پرخطر نداشتهای؟ میدانی که یکی از مهمترین نشانههای ایدز همین سرفههای شدید است؟ چند وقت است خوب نشدهای؟ سه هفته؟! دقیقا همین است. به نظرم برو آزمایش بده! تلویزیون و روزنامهها، خدایان یادگیری غیرسازمان یافته هستند.
نیلپستمن حرف جالبی داشت و میگفت: نگران روزی هستم که تلویزیون غیر از پخش شوی آواز و رقص و مسخرهبازی (که اصلا برای همین ساختهشده) تصمیم بگیرد با این جعبه سرگرمی، وظیفه تربیت مردم را هم به عهده بگیرد. مطمئن هستم در میان پردههای آموزشی و تبلیغی، هیجانانگیز بودن بر آموزشی بودن پیشی میگیرد. آن هم وقتی که مخاطب با اسلحهای به نام ریموت روبهروی تو نشسته و هرلحظه اگر احساس کند که خستهاش کردهای به تو شلیک میکند و کانال تو بسته میشود و شبکهای دیگر آغاز میشود. میگفت: نگران روزی هستم که روزنامه، غیر از «روز»نامه و خبررسانی از حوادث سطحی کوچه و خیابان، وظیفه آموزش و تحلیل رویدادها را بر عهده بگیرد. مخاطبان نادانی خواهیم داشت که نادانی خود را در میان کلمات تخصصی و چند جمله تحلیلی که عقبه آن را نمیدانند، گم میکنند و توهم دانایی از نادانی بسیار خطرناکتر است.
با این توصیفات، یادگیری سازمانیافته چیست؟ اگر بخواهیم یادگیری چریکی نداشته باشیم و تکتیرانداز جنگهای نامنظم میدان یادگیری نباشیم، چه نکاتی را باید مدنظر قرار دهیم؟ حداقل چیزهایی که به ذهن من میرسد اینهاست:
استفاده بیشتر از کتاب و عادت کردن به کتابخوانی: کتاب و کتابخوانی مزیتهای زیادی دارد. یکی از مهمترین مزیتهای آن، پرداختن جامعتر و کاملتر به یک موضوع است. وقتی من در مورد مذاکره کتاب مینویسم، فرضم بر این است که خواننده فقط چند ساعت وقت گذاشته و کتاب را خریده و چند صد ساعت هم وقت درنظر گرفته تا کتاب را بخواند. پس بهعنوان نویسنده تلاش میکنم همه جوانب را برای او توضیح دهم. استرس ندارم که خواننده کانال را عوض میکند یا کتابم با کلیک کردن روی یک ضربدر، بسته میشود. خود من وقتی همان مطلب را در فضای آنلاین مینویسم، دغدغه جذب مخاطب و نگهداشتن مخاطب برایم افزایش مییابد و ساختار مطلب، بیش از آنکه با هدف تفهیم مطلب شکل بگیرد، با هدف جذب مخاطب و نگهداشت مخاطب شکل خواهد گرفت.
ضمن اینکه مطالعه کتاب زمان میبرد. این خیلی خوب است. ذهن هم مانند یک هواپیما زمان زیادی برای برخاستن و نشستن لازم دارد. برای یک مطالعه عمیق نیمساعتی، باید حدود یک ربع تا نیمساعت، در حال مطالعه و فکر کردن روی آن موضوع باشم تا فضای ذهنم برای یادگیری آماده شود و پس از مطالعه عمیق هم یک ربع تا نیم ساعت دیگر، خواندن ادامه پیدا کنند تا مطالب قبلی هضم و جذب شود و در ذهنم با هم واکنش بدهند و محصولاتی جدید تولید کنند. یک ساعت کتابخوانی، به تجربه من، فرصتی در حدود 10 یا 30 دقیقه تفکر عمیق را فراهم میکند. چیزی که در فیسبوک و اینستاگرام و شبکههای اجتماعی، غیرقابل تصور است.
نگاهی به فهرست فالویینگها در اینستاگرام بیندازید و ببینید بقیه چه چیزهایی را لایک میکنند. یک جمله از هایدگر را لایک کرده و بعدش یک لباس زیر زنانه و بلافاصله منظرهای در اسکاندیناوی و بعدش یک محل متبرکه و عکس تولد دوستش و قهوه قهوهخانه همسایه و در این میانه یکی دوجا هم افاضاتی داشتهاند تا در این میدان نظامی که هرکس از هرجا گلولهای را بیهدف پرتاب میکند، منفعل باقی نمانده باشند!
* کارشناس مدیریت