سلام خوانندگان عزیز. امروز در راستای اینکه در بحبوحه نمایشگاه کتاب هستیم، قصد دارم خاطرهای برای شما تعریف کنم از یک دوستی که رفته بود انتشارات برای چاپ کتابش. خاطره را بهصورت دیالکتیک و افلاطونوار نقل خواهم کرد.
نویسنده: سلام جناب غنچهای. احوال شریف؟
ناشر: سلاااام، آقای شمس بزرگوار. حال شما؟ خانواده چطورن؟ کتاب جدیدتون به کجا رسید؟
نویسنده: اتفاقا برای همین خدمتتون رسیدم. آوردم برای اینکه برای انتشارش صحبت بکنیم.
ناشر: خیلی خوبه. . . خیلی خوبه. . . عکس اینا نداره نه؟
نویسنده: عکس که والا، چنین کتابی چه عکسی بخوره آخه؟
ناشر: کلا میگم. وسطاش یه عکسی هم داشته باشه مخاطب جذب میشه. یه توضیحی بده ببینیم موضوع کتاب چیه؟
نویسنده: عنوانش هست «نقد ساختارگرایانه هنر پستمدرن، از منظر دیالکتیکی». درواقع سعی کردم با بهرهگیری از نظر لوکاچ در تخطئه هنر آوانگارد مدرنیستی، یک نگاه انتقادی فرانکفورتی ارائه بکنم و درنهایت به همون «بتوارگی کالا» برسم و بگم اساسا تفاوتی بین هنر مدرن و پستمدرن نیست.
ناشر: بهبه! بهبه! خیلی عالیه. خیلی خوبه. چه پرمغز! چه غنی! احسنت! در واقع کتاب تحلیلیه دیگه درسته؟
نویسنده: بله دیگه. تحلیلیه.
ناشر: آقا من میگم یه کاری کن. بیارش توی یه فاز روایی. مثل داستان قضیه رو روایت کن.
نویسنده: چه عرض کنم. . . آخه روایتپذیر که نیست کتاب.
ناشر: دیگه این هنر نویسنده است. باید بتونه این کار رو بکنه. من برای خودت میگما! میخوام کتابت خوب بفروشه. و الا کل اینجا که اصلا قابل شما رو نداره.
نویسنده: خواهش میکنم اختیار دارید. ببینید روایت داره. مثلا تاریخ هنر رو یه مرور اجمالی کردم توی یک بخشی.
ناشر: نه نه! ببین داستان داشته باشه! قشنگ شخصیتپردازی کن، قهرمان، خط قصه. . .
نویسنده: آقا جان کتاب من نقد هنر پستمدرنه چه ربطی داره به اینکه شما میگی؟
ناشر: ببین باید تعامل بکنیم با هم. نظر ناشر هم به هر حال مهمه. میخوای مستبدانه نظر خودت رو بدی برو یه انتشاراتی دیگه.
نویسنده: نه آقا جسارت نمیکنم ولی. . .
ناشر: ولی دیگه نداره! این چه موضوعیه؟ چه اسمیه؟ اسمشو بذار مثلا «قورباغه را قبل از سوسمار قورت بده.» آای بفروشه. چیه این اسمی که گذاشتی؟ نمیخوام اصلا من کار نمیکنم آقا جان!
نویسنده: استاد شما بخونید، باور کنید جذبتون میکنه.
ناشر: برو پی کارت، چیش جذابه؟ خود نویسنده هم نمیشینه یه بار دیگه بخوندش. نمیفروشه اینطوری.
نویسنده: میفروشه باور کنید. مثلا در یه بخش از کتاب راجع به تحلیل غذاها و خوراکیها به مثابه یک هنر و شاخصههای زیباییشناسی از بُعد حس چشایی صحبت کردم. خیلی جذابه! خیلی بدیعه. تا حالا کسی چنین صحبتی نکرده.
ناشر: آفرین همینه! احسنت! دقیقا همینو میخوام. بدیع خوبه! این میفروشه.
نویسنده: عرض نکردم خوشتون میاد.
ناشر: حتما خوشم میاد. اصلا خودشه! میدونی چند وقته دنبال یه کتاب آشپزی خوب میگردم؟ این میترکونه!
نویسنده: آشپزی که...! آشپزی؟!
ناشر: عالیه! مجید! دوربینتو بردار بیار دو تا عکس از آقا بنداز.
نویسنده: ولی آخه. . .
ناشر: آخه نداره. . . این بخش غذاها رو که گفتی نگه دار، بقیه رو بریز دور. بقیه رو نمیخوام. قشنگ بشین زیباییشناسی غذاها رو بررسی کن، طرز تهیهشون رو هم بنویس. عکست میخوره روی جلد. . . وااااای! این میفروشه ببین کی گفتم! بیا این کلاه آشپزی رو هم بذار سرت! پسر! بدو عکس آقا رو بگیر سریع برای جلد میخوام. اومدیا!
* طنزنویس