چند وقتی است از طریق تلویزیون یک آگهی تبلیغاتی در مورد توریسم پزشکی و جذب مسافر از طریق درمان رایگان برای یکی از جزیرههای زیبای جنوب کشورمان پخش میشود. موضوع آگهی جالب است چون روی ایدهای دست گذاشته که مدتهاست در کشورمان بحثهای زیادی پیرامون آن میشنویم. موضوعی که بهتازگی کشور نهچندان ثروتمند همسایهمان یعنی آذربایجان را متحول کرده و پول سرشاری را نصیب این کشور کردهاست. از موضوع اصلی آگهی که بگذریم به بحث شیرین اجرای ایده آگهی میرسیم.
در این آگهی محفل خانوادگی به نمایش گذاشته شده که دقیقا بسیاری از محافل خانوادگی ما ایرانیان را تداعی میکند. قدیمترها ایرانیان وقتی دور هم جمع میشدند، هر موضوعی را بهانه میکردند برای خندیدن و در آخر مهمانیهایشان یک آبگوشت بزباش همراه کلی مخلفات میخوردند و برای استراحت به خانههایشان برمیگشتند. ولی جمع شدن ایرانیان این روزها فرق کرده، در هر مهمانی که حضور پیدا میکنید فقط از انواع بیماریهایی صحبت میشود که امید نهچندان بالایتان را به زندگی کم و کمتر میکند. در آخر مهمانی هم باید خدایتان را شکر کنید که بیماری که دارید از مابقی کمخرجتر است.
البته اغراق نیز در این مهمانیها زیاد میشود چون کمکم هموطنانمان به اینکه دائم به پزشک مراجعه کنند و بگویند که از فلان پروفسور وقت گرفتهاند و قرار است در فلان بیمارستان بستری شوند، فخرفروشی میکنند. به هرحال در آگهی که از آن نام بردیم. پیرمردی با چند بلیت هواپیما وارد خانهاش میشود که در آن اعضای خانوادهاش حضور دارند. پیرمرد بلند میگوید که قرار است هفته دیگر به یکی از جزیرههای جنوب کشورمان سفر کنند. در این لحظه دختر خانواده میگوید: «وا آقاجون مگه شما هفته دیگه وقت دکتر نداری؟!» پیرمرد میگوید: معلوم است که شما از جشنواره سلامت این جزیره اطلاعی ندارید. بعد از این جمله پیرمرد، دیالوگهای تکاندهندهای از زبان بازیگران گفته میشود که در آخر آگهی خوشحال از اینکه بیماری نادری ندارید، احتمالا تلویزیون را خاموش خواهید کرد و از خیر دیدن مابقی آگهیها و شاید هم سفر کردن به این جزیره میگذرید.
تمام دیالوگهای بازیگران با جمله «پس منم» آغاز میشود. از بازیگری که میگوید: «پس منم در این سفر میتوانم به مرکز بیماریهای کبد در این جزیره مراجعه کنم و چکآپ شوم» که بگذریم به نقطه طلایی آگهی میرسیم. در میانه آگهی پسرجوانی با شرمی خاص میگوید: پس ما هم میتوانیم مشکل ناباروری مان را با دومین پروفسور دنیا مطرح کنیم. بازیگر زن جوان دیگری با در دست داشتن یک آینه کوچک میگوید: پس منم میتوانم لکههای پوستیام را درمان کنم. در آخر مرد بازیگری از بودن بهترین متخصصان لاپاراسکوپی در این جزیره خبر میدهد.
آگهی بالاخره با دو کودک که با یک گوشی اسباب بازی پیرمرد را معاینه میکنند به پایان میرسد. در آگهی از موضوعی جدی صحبت شده ولی شیطنت بچهها و دیالوگهای بازیگران تقریبا آن را به طنز نزدیک کرده است. به هرحال آگهی به پایان میرسد و مخاطبان باید خوشحال باشند که از بیمارهای دیگری صحبت نشده و کار به جاهای باریکتر نرسیده است. به نظر بنده یا سازنده آگهی اطلاعات دقیقی از شیوه درمانی لاپاراسکوپی یا مشکلات و بیماریهایی مانند ناباروری، بیماریهای کبدی و لکههایی پوستی اطلاعی نداشته یا اینکه در نظرنگرفته که مسافران مگر چند مدت در این جزیره اقامت دارند که بخواهند چنین مشکلاتی را درمان کنند. ناباروری مشکلی است که سالها طول میکشد که تشخیص داده شده و درمان شود.
حال تصور کنید مرد جوان که برای بیان مشکل ناباروریاش با شرمی خاص کوسن مبل را در آغوش میکشد، به این جزیره سفر کند و سراغ دومین پروفسور جهان نیز برود و این پروفسور به او بگوید: پسرم شما کلا اجاقتان کور است. به نظرتان این مرد جوان دوباره برای سفر به این جزیره زیبا اقدام میکند و میگوید: پس منم! مخاطبان به این جزیره سفر میکنند که مشکلات و بیماریهایشان را فراموش کنند نه اینکه برای درمان سفر کنند و بگویند: پس منم که برای هضم غذا و دفع آن با مشکل روبهرو هستم ، باید در این سفر به بهترین متخصصان لاپاراسکوپی مراجعه کنم.
همانطور که گفته شد: این جزیره ایده خوبی را در حال اجرا دارد ولی سازنده آگهی آن را به سرانجام جالبی نزدیک نکرده است. بهتر بود که برای مثال همین خانواده در سفر به کیش متوجه این جشنواره و با مراجعه به مراکز درمانی از اقدامات جالب آن خبردار میشدند. در این حالت ایده برای مخاطب آگهی باورپذیرتر بود و مطمئن میشد که بازیگران برای درمان، چمدان نمیبندند، چون این جزیره طبق برنامه استراتژیک برندسازی که برایش نوشته شده در ذهن مخاطب به جزیرهای برای تفریح و آرامش تبدیل شده است و نباید با چنین آگهیهایی تصویری که مخاطبان سالهاست با آن زندگی کردهاند به همین راحتی از بین برود. کاش سازنده آگهی با در نظرگرفتن ذهنیت مشتریانش نسبت به این جزیره اقدام به ایدهپردازی میکرد.