هر روز که در ترافیکهای طولانی مدت ساعتها معطل میشوم و مسافران را جابهجا میکنم فکر و خیالات گذشته مدام به ذهنم میرسد، اینکه اگر این کار را میکردم موفقتر بودم، اگر از این ترفند استفاده میکردم شاید ورشکست نمیشدم. مدام به سرم میزند یک بار دیگر از نو شروع کنم ولی تا سالهای سال باید کار کنم و بدهیهایی را که بالا آوردهام پاس کنم.
دو سال پیش با وام و پسانداز و مقداری قرض از آشناها، یک مغازه 14 متری اجاره کردم و با هزار امید و آرزو وارد بازار شدم، همه میگفتند سوپرمارکت سود دارد، کارش بیدردسر است و به راحتی کسبوکارت رونق میگیرد، من در دانشگاه ادبیات فارسی خوانده بودم و چندان با بازار آشنا نبودم. به هر حال 20 میلیون تومان پول یخچالها و قفسهها شد، 20 میلیون هم جنس خریدم و کار را شروع کردم، اوایل همه میگفتند تا کار جا بیفتد چند ماهی طول میکشد، شش ماه که گذشت فهمیدم بیگدار به آب زدهام و هر روز اشتباهات بیشتری در کار رخ میدهد، متوجه شدم این کار قلقها و دردسرهای خودش را دارد، برخی اجناس فاسد میشد و روی دستم میماند، برخی کالاها مدت زیادی فروش نمیرفت و سرمایهام خوابیده بود، مشتریهای بدقلق داشتم و جنس برده را به هزار بهانه پس میآوردند، بسیاری اجناس را نسیه میبردند و گاهی هم دیگر اصلا پیدایشان نمیشد.
یک سال گذشت تا با توجه به دفترهای حساب و اجناس موجود در مغازه فهمیدم 10 میلیون تومان از سرمایهام به باد رفته است از ترس از دست دادن بقیه سرمایه مغازه را جمع کردم و اجناس را زیر قیمت فروختم، یخچال و دخل و قفسهها هم که دردسرهای زیادی برای فروش روی دستم گذاشت، وقتی که کلا کار را جمع کردم متوجه شدم 15 میلیون از سرمایه اولیهام مانده و بقیه آن ضرر و زیان کار شد.
حالا که صبح تا غروب در آژانس محله کار میکنم مدام فکرم مشغول است که کجای کارم اشتباه بود؟ چه کار باید میکردم که نکردم؟ تنها چیزی که به ذهنم میرسد این است که با حرف این و آن نمیشود کاسبی راه انداخت و باید تحقیقات بسیاری برای ورود به یک کار انجام داد، باید قلقها و ترفندهای کار را بدانی و قبل از هرکاری صفر تا صد آن را در نظر بگیری.