چند سال پیش، در پایان یک دوره MBA یک ساله، دانشجویی پیش من آمد و گفت: «الحمدلله. هر چه را در این دوره MBA به ما گفتند، من دیدم که ما دقیقا بهصورت کامل اجرا میکردهایم. فقط اسمش را نمیدانستیم.»
شنیدن این حرف برای من خیلی عجیب بود. هم از آن جهت که در یک دوره یک ساله، اساسا اساتید و مدرسان متعددی میآیند و بهصورت طبیعی- که ویژگی علوم انسانی است- بارها حرف و نظر یکدیگر را نقض میکنند و هم از آن جهت که حتی در یک درس واحد هم این تعارضها وجود دارد. مگر میشود استراتژی بخوانی و پورتر و مینتزبرگ و دیوید و گرنت را بشناسی و همه اختلاف نظرهای آنها را ببینی، بعد هم بگویی الحمدلله من مطابق همه آنها رفتار میکردم؟!
این حرف را در پایان جلسات طولانی آموزش مذاکره هم گاهی شنیدهام که خوشبختانه دقیقا همه آن چیزی را که من رفتار میکنم، شما امروز گفتید و خیالم راحت شد که براساس اصول علمی، مذاکره میکنم! واقعیت بسیار ساده است. آن کسی که میگوید دوره یکساله دقیقا مطابق ذهنیت او بوده، هر آنچه را که برخلاف باورها و ذهنیتش بوده به کناری ریخته است و الان یکی دو مثال از تمام آن یکسال در ذهن دارد که دقیقا در کارش اجرا کرده. همین ماجرا در مورد دانشجوی درس مذاکره من هم صادق است.
این همان خطایی است که به آن ConfirmationBias یا خطای تایید خود میگویند. به همین دلیل است که اگر کسی دین را در نشانههای بیرونی و قشری آن جستوجو کند، با این پدیده مواجه میشود که دینداران با دیدن آنان که شفا مییابند دیندارتر و بیدینها با دیدن آنها که شفا نمییابند، بیدینتر میشوند! یا اینکه مومنان به کمونیسم با دیدن اقتصاد سرمایهداری کمونیستتر و معتقدان سرمایهداری با دیدن اوضاع کمونیستها، به باور پیشین خود معتقدتر میشوند. در نهایت آنچه به آن باور داریم و از آن دفاع میکنیم و در روح و جان ما نفوذ میکند، بیشتر از اینکه ناشی از یک مکانیزم استدلال منطقی باشد، ناشی از یک مکانیزم روانی با هدف حفظ آرامش و امنیت ذهنی است.
به نظر میرسد تغییر باورهای عمیق، پیچیدهترین شکل یادگیری است و آخرین مرتبه انسانیت. آن چیزی که من اینجا دغدغهاش را دارم، مصداقی سادهتر از یادگیری است. ارزش قائل شدن برای اطلاعات و دادههایی که با دانستههای فعلی ما تضاد دارد.
ما عموما در دانستههای خود به دنبال یکپارچگی و همسویی میگردیم و در رفتار و دانستههای دیگران به دنبال تناقض، اما یادگیری روندی واژگونه را میطلبد. اینکه بکوشیم یکپارچگی و همگونی را در گفتار دیگران جستوجو کنیم و تعارض را در دانستههای خود.
البته یادمان باشد که نداشتن باور مطلق به نگرش خود و تشنه بودن برای جستوجوی تضاد و تعارض، وقتی مفید است که طرف مقابل هم به حرفهای خود بهعنوان حرف مطلق باور نداشته باشد. در غیراین صورت، به همان حرف حکیمانه میرسیم که بور و راسل و ولتر به شکلهای مختلف گفتهاند: مشکل جهان اینجاست که دانایان با تردید حرف میزنند و ابلهان با قطعیت اظهار نظر میکنند!