معمولا مدیر حقوق بالاتری میگیرد. ممکن است خودرو در اختیارش بگذارند. اتاق مجزا دارد. منشی دارد با چند خط تلفن. توی اتاق و روی میزش قهوه و شیرخشک دارد که اگر مهمان خارجی داشت به او قهوه تعارف کند. شاید هم خودش بعضیوقتها یواشکی قهوه بخورد. گاهی دیده شده در اتاق بعضی مدیرها یک نوع کاناپههای خیلی راحتی هست که میشود با یک پتوی سبک بعدازظهرها روی آنها یک چرت مرغوب زد. حالا اگر مدیری هیچکدام اینها را هم نداشته باشد حداقل مثل من میزش از بقیه بزرگتر است.
حالا چرا؟ حداقل یک دلیل مهم آن این است که مدیر باید تصمیمگیری یا بعضا تصمیمسازی کند. یک توضیح مختصر: تصمیمگیری برای وقتی است که از مبدایی معین به مقصدی معین در حرکت هستید و به یک دوراهی میرسید، اینجا تصمیم میگیرید که این طرفی بروید یا آن طرفی. تصمیمسازی برای وقتی است که میخواهید مبدا و مقصد را معین کنید، یعنی از کجا به کجا برویم. خب حالا این تصمیمگیری خیلی کار مهمی است که این همه مزایا برای جناب مدیر قائل میشوند؟ صد البته که مهم است. میگویید نه، به درددل ذیل گوش فرادهید:
در همان بدو ابلاغ حکم مدیریتیام میدانستم که یکی از خدماتی که باید در گروه ارائه دهیم خدمات به بخش مناقصات است. بخش مناقصه یعنی آن بخشی که قیمت پیشنهادی شرکت ما را برای انجام یک پروژه حساب و کتاب میکند و به همراه پیشنهاد فنی اجرای پروژه به کارفرما میدهد. بعد با کارفرماست که با بررسی تلفیقی از پیشنهادهای مالی و فنی شرکتهای مختلف تصمیم بگیرد که پروژه را به کدام یک از این شرکتها بدهد.
خلاصه در بخش مناقصه سنگبنای اولیه پروژه گذاشته میشود. چه به لحاظ فنی و چه به لحاظ مالی هرچه که در دوره مناقصه بسته شود تا پایان پروژه گریبانگیر شرکت انجامدهنده پروژه خواهد بود. این امر حساسیت بالایی در بخش مناقصات ایجاد میکند به ویژه در مبحث مالی. اگر هنگام درآوردن قیمت پروژه دست بالا گرفته شود رقبا گوی سبقت را ربوده و برنده میشوند، اگر دست پایین گرفته شود ممکن است با قیمتی نامعقول مناقصه را برنده شویم و مجبور شویم با همان قیمت پایین پروژه را تا پایان انجام دهیم. علاوه بر این حساسیت بالا، عامل دیگر معمولا ضیق وقت قبل از انجام مناقصه است.
زیرا تمام مراحل دستاندرکار انجام پروژه از بخش دولتی تا مشاور در دورههای کاری خود به اندازه کافی استراحت کرده و وقت را کشتهاند و این آخر کاری طبق معمول یک رسم اینجایی قرار است همه تأخیرها جبران شود. با این توضیحات معلوم میشود که چرا تصمیمگیری در مورد مناقصه سخت است. ناگهان در یک بعدازظهر دلگیر پاییزی به تو خبر میدهند که مناقصه فلان آمده بیا این یک برگ نقشه را بگیر و قیمت بهمان بخش را با دقت در بیاور و با نامه رسمی به بخش مناقصات اعلام کن. حالا که نمیشود، یکی دو روز وقت... نه، همین امروز. سریع برو بچهها را جمع میکنم و تکههای مختلف قضیه را بینشان تقسیم میکنم تا از روی کارهای قبلی هرکدام قیمت یک تکه را برمبنای هزینههای ماههای قبل دربیاورند. بعد از تمام شدن کارشان قیمتها را روی یک کاغذ مینویسم و با نقشه دریافتی از بخش مناقصات کنار هم روی میز میگذارم و مثل آیینه دق به آنها خیره میشوم.
در این مدت حتما قیمتها رشد داشته، خب این 10درصد افزایش برای رشد قیمتها. قاعدتا در نقشه مناقصه دو، سه تا چیز باید از قلم افتاده باشد، این هم 10 درصد برای پوشاندن از قلمافتادگی. ممکن است بر اثر ادامه تحریمها مجبور شویم این یکی قطعه را از چین خرید کنیم، قیمت کمتر است، ولی چون کیفیت ندارد باید تعداد بیشتری بخریم، این هم یک 10 درصد برای جنس چینی. اگر از خارج بیاید یک بحث حمل و گمرکی هم دارد که 10 درصد افزایش بعدی جواب آن را میدهد، 10 درصد برای اشتباهات احتمالی خودم و همکاران، 10 درصد برای لوازم یدکی اضافه که همراه پروژه باید تحویل دهیم، 10 درصد...ملاحظه فرمودید؟ حالا در این وانفسا مدیر میخواهد که تصمیم بگیرد، قیمتها را در نامه بنویسد، زیر آن را امضا کند و با مسئولیت خودش بفرستد برای بخش مناقصات. یک همچو مدیری خدایی نباید قهوه بخورد؟