چندسالی میشود که ساخت مجموعه سینماهایی که نام «پردیس» را یدک میکشند باب شده و این اتفاق در جهت به روز شدن سالنهای سینما به تجهیزات جدید انجام میشود و خب، خوب است؛ اما نوع طراحی این سالنهای سینما یا بهتر است بگوییم این مجموعهها به دلیل اینکه با فضاهای جانبی مثل رستوران و کافی شاپ و... همراه است برای صاحبانش گران تمام میشود و به همان میزان نیز ارائه امکانات نیز گرانتر. شاهد مثالش هم بلیت است، بلیت سینماهای پردیس گرانتر از سینماهایی است که پردیس نیستند یا جزو مجموعههای پردیس محسوب نمیشوند، حتی اگر امکاناتشان هم دست کمی از پردیس نداشته باشد مثل سینما فلسطین. حالا چرا سراغ پردیسهای سینمایی رفتیم؟ به این خبر توجه کنید: اکران فیلم سینمایی «من دیهگو مارادونا هستم» به دلیل نرسیدن به کف فروش متوقف شد، تهیهکننده فیلم با اشاره به کف فروش سرگروه پردیس سینما زندگی که 13 میلیون اعلام شده است گفت که «همین مسئله باعث آسیب خوردن به فیلم شد». ماجرا این است که پردیسهای سینمایی برای خودشان کف فروشی مشخص میکنند و هر فیلمی که به حد فروش نرسد به دلیل اینکه ضرر میکنند، اکران فیلم را متوقف میکنند. حالا تو بیا و بگو که یک فیلم برای به مرحله تولید رسیدن، ساخته شدن و ارائه، مراحلی سخت را طی میکند و ضرر جیب سینمادار باید با این بستر همخوان باشد، کو گوش شنوا؟
فروش یک فیلم تنها به خود فیلم بستگی ندارد، تبلیغات، شرایط اکران و هزار و یک موضوع دیگر در فروش یک فیلم دخیل است. سینمادار به کدام یک از این موارد باید توجه کند به غیر از جیب خود؟ با توجه به بالا بودن هزینه در سینماهای پردیس – که فی نفسه طراحیشان فاقد ایراد است و حتی خوب- و کففروشی که تعریف میکنند، حال چطور یک تهیهکننده و فیلمساز باید خود را همراه کند. مسئله اینجاست که طرح سینماهای پردیس برای ارتقای کیفیت پخش سینمایی اجرایی شده و از نکات مثبت است اما تا زمانی که ساز و کاری برای هماهنگی بین دیگر اهرمهای سینمایی با این پردیسها شکل نگیرد آیا میتوان انتظار داشت که این طرح معکوس عمل نکند؟ با اتفاقی که برای فیلم «من دیهگو مارادونا هستم» افتاد، بحثی قدیمی دوباره شدت گرفت. بحثی که سالها بین تهیهکنندگان و سینمادارها مطرح بود و هیچگاه نیز به سر و شکلی قابل ارائه و حل شدنی نرسید؛ اینکه سینمادار به دلیل توجهی که تنها به سوددهی دارد میتواند در جهتدهی سلیقه سینمایی مخاطبان نقش داشته باشد،یعنی گاه سلیقه تجارت سینماییاش با فیلم یا جریان فیلمسازی همراه نیست و گاه بیش از حد به یک نوع از فیلمسازی یا یک فیلم بها میدهد.
همین امر نیز سبب میشود که تهیهکنندگان به دلیل اینکه نیاز دارند تا کالای فرهنگیشان را جایی ارائه دهند و آنجا سینماست به سلیقه سینمادارها توجه کنند و اینجا همان جایی است که سلیقه سینمادارها در حدی ورای نقش خودشان عمل میکند. شاهدش نیز سالهای پیشین سینمای ایران است که چون برخی سینمادارها فکر میکردند که فیلم بفروش یعنی فیلم کمدی ِ بگو بخندی بدون داستان، یک بازه از تولیدات سینمای ایران شد فقط کمدیهای کمارزش و روحوضی که مخاطب نیز از بین همین فیلمها برای تفریح فیلمبینی مجبور به انتخاب بود و خب فیلمها پول خودشان را در میآوردند. این شرایط با موج تازه فیلمسازی و تهیهکنندگان تازه نفس و از سوی دیگر مناسبات تازه در سینمای ایران تا حد بسیاری به هم خورد اما هنوز تاثیر سینمادارها در عرصه پخش و اکران فیلم نقش بسزایی دارند. با ایجاد پردیسهای سینمایی که شیک و فرنگی نیز بودند این موضوع شکل تازهای به خود گرفته است؛ حالا سینمادار کف فروش را ملاک قرار میدهد. کف فروشی که براساس هزینه ساخت و روی پا ماندن آن مجموعههای بزرگ و سودش شکل گرفته است، نه واقعیت سینمای ایران و فروش قابل درک کلیت فیلمها در سینمای ایران. این همان نقطهای است که در ایران هنوز بیشکل مانده و دودش تنها در چشم هنرمند و فیلمساز میرود؛ مثل باقی چیزها. همان نقطهای که نشان میدهد، هنوز سینما در ایران به شکل صنعتی خود نرسیده و مناسبات فرهنگ و هنر با صنعت هنوز نامتوازن است و به جای مدرن شدن، در شکل بازاری و چرتکه انداختن زیست میکند. بیچاره هنرمند.