هی این یکی میپرد، هی آن یکی میپرد. با همه قوا خودشان را جمع میکنند و مثل فنری که دررفته باشد به سمت بالا پرتاب میکنند و دستهایشان را آنقدر به سمت بالا دراز میکنند که بیم آن میرود زیر بغلشان آسیب جدی ببیند...
بعد جفتپا گرومپی روی کف طبقه پایین میآیند. کل دفتر و همه شالوده ساختمان مافنگی شرکت میلرزد. بخت یارمان بوده که نیمطبقه زیرزمین هستیم و زیرمان فقط موتورخانه است و الا با این اصوات مهیب تولید این دو نفر تا حالا طبقه پایینیهایمان دستار ما را پرچم کرده و بر بام سرای این شرکت افراشته بودند. همینطور که مثل یک جفت وزغ بالا و پایین میپرند و سعی میکنند دستشان را به سقف دفتر برسانند، یک اباطیلی هم زیرلب بلغور میکنند.
یکی اینکه بسکتبالیست بوده و در دوره دبیرستان روی حلقه اسلم دانگ (یا یک همچو چیزی) میرفته و میزان ارتفاعی که میپریده باعث حیرت همه اقران بوده. دیگری اینکه اصولا به شکل خانوادگی بلندپرواز هستند و پدر پدربزرگش اولین جایزه پرش ارتفاع سربازان ارتش را بنا بوده از دست رضا شاه بگیرد که فرمانده بالادستیاش به ترفندی جایزه را لوطیخور کرده و دست این پرنده مظلوم خالی مانده. هر دو مدعیاند که نبوده ساختمانی ساخته دستبشر که تویش بروند و دستشان را با پرش سیخکی به سمت بالا به سقف نرسانند. چنان گرم گفتوگوی مهملشان هستند که روحشان هم از حضور بنده تازه مدیر در دفتر خبردار نشده. من ماندهام هاج و واج و با دهان باز که الان چه کنم. یک جفت کارمند جوان و پرانرژی دارند یک سرگرمی بیخطر و بیضرر انجام میدهند که از طرفی یک مسخرهبازی روزمره و طبیعی است که هرجا عدهای جوان کنار هم باشند احتمال بروزش هست و از طرفی به هر حال محل کار قواعدی دارد و بهتر است اینگونه رفتار به شکل محدود بماند و شکل علنی و همیشگی (آن هم در حضور مدیر) به خود نگیرد.
این است که تصمیمگیری را برای من تازهمدیر سخت میکند. یک برخورد قاطع همراه با اخم و تخم و بگیر و ببند بکنم و حسابی این دو موجود جهنده را سرجایشان بنشانم تا منبعد احدی جرات انجام چنین حرکات قبیحه و آکروباتیک به
سرش نزند؟
کلا از قضیه استقبال کنم و مثل برخورد یک همصنف و همقطار وارد بازیشان بشوم و شروع به جهش کنم تا این دو موجود بفهمند که مدیرشان در این مورد هم از آنها سر است؟ (قبلا یکبار امتحان کردهام و با یک پرش جانانه دستم را به سقف رساندهام، البته در تنهایی مطلق!) به روی خودم نیاورم و همینطور از کنارشان بگذرم و داخل اتاقکم بروم که اینطوری هم از برخورد مستقیم حذر کرده باشم، هم این دوتا بفهمند که زیاد موافق کارشان نیستم! فرصت زیادی برای تصمیمگیری نیست، قضیه را به غریزه مدیریتی خودم میسپارم و دست به عمل میزنم. نتیجه جالب است، دقیقا کپی رییسم در چنین شرایطی عمل میکنم:
- سلام، سلام، چه کار میکنین شما دوتا؟ ها؟
بپر بپره دیگه آره؟ مام بپریم اگه جایزه میدین. بد نگذره، برید بینم، برید سر کارتون بینم، یه روز زودتر اومدن ببین چه جلافتها از خودشون بروز میدنا! میگم جوونین، میگم هنوز بچهاین میگین نه، برید سر کارتون، یالا بینم...
انصافا قضیه خوب ماستمالی میشود. بعد از آن به شکلی غریزی یک رفتار دیگر رییس را هم پیدا میکنم. بد نیست مدیر اینجایی هنگام ورود به محیطی که مدیر آنجاست یک سرفه یا صدای انسانی متعارف دیگر از خودش صادر کند تا نفرات خودشان وضعیت را به حالت عادی بازگردانند و مدیر مجبور به این کار نشود. سرفه از همهچیز بهتر است.