راست گفتهاند که زمان خاصیتی سیال دارد. یک قابلیت انعطاف عجیب. میتواند تا ابد کش بیاید و میتواند آب برود، در ابعاد پاره خطی کوتاه. گاهی اوقات هم وضعیتی ذووجهتین پیدا میکند. از یک رو هی آب میرود و کوتاه و کوتاهتر میشود و در همان حال از ور دیگر کش میآید و بلند و بلندتر میشود.
هر دوی این اتفاقات هم در آن واحد و در قالب همان زمان هستنده اتفاق میافتد. فرا رفتن از خود تا بعد بینهایت و فرو شدن در خود در بعد بینهایت. خودم هم درست نفهمیدم چی شد. سعی میکنم با یک مثال مدیریتی اینجایی قضیه را شفافتر کنم.
یکی، دو سالی از مدیریت کردنم میگذرد و دیگر کمکم در حال جاافتادن هستم. برای خودم تشخص و وزن و هیمنهای پیدا کردهام. حتی گاهی پیش میآید که در جلسات مشورتی گروه ما و در جمع مدیران همرده و رده بالاتر از بعضی خطوط زرد و نارنجی هم میگذرم و افاضات فیلسوفانهای هم از خودم ارائه میدهم. بچههای گروه هم الحق والانصاف در عین داشتن رابطه صمیمانه و بیتکلف جلوی غریب غربای کوتاه و بلند حفظ آبرو میکنند و شأن زعامت اینجانب را خوب نگاه میدارند. دیگر خودم هم دارد باورم میشود که حتما هنری دارم که اینگونه قدر میبینم و بر صدر مینشینم.
بعدازظهر یک روز گرم تابستانی است، با تمام قوا تمرکز کردهام و چشمانم را به یک برگ از مدرکی دوختهام که قرار است بازرسی نهایی کرده و برای بخش پروژه ارسال کنم. پلکهایم حداکثر نیمهباز است. تصویری که میبینم از یک برج سینوسی که با فرکانسهای مختلف نوسان میکند تا شکل منحنی هیسترزیس و گاهی هم شکل یک دوک با دو انتهای کشیده شده و محو، تغییر میکند و روی این انواع شکل موج خطوط درهم و برهم غیرقابل فهمی وجود دارد که آنها هم حرکت میکنند و به نوبه خود شکل موجهای جدیدی میسازند. گاهی بعضی از این اشکال جان میگیرند و با من وارد مذاکره و چانهزنی میشوند.
- سلام آقا مهندس.
- سلام (چرت پاره شده و موج سینوسی روی صورت مخاطب تازهوارد).
- من فلانی هستم آقای مهندس، از بخش پروژه، دستیار آقای بهمانی، بهتازگی اومدم.
- بله بله، قبول باشه انشاءالله، آقای بهمانی خوبن؟ شما خوبین؟
- خیلی ممنون. سلام رسوندن گفتن من اون یارو مدرکهرو ازتون بگیرم و براشون ببرم.
- کدوم مدرک؟
- همون آخریه دیگه، قول امروزو داده بودین.
- آهان، ببینین آقای جوان، شما تازه تشریف آوردین هنوز زیاد راه نیفتادیم ما اینجا مرسومه که مدرک رو حداکثر تا آخر وقت اداری با نامه میفرستیم خدمتتون.
- بله میدونم، ولی آقای بهمانی گفتن که این یکی رو دستی ازتون بگیرم.
- حاضر نیست هنوز.
- چرا حاضر نیست آقای مهندس؟ باید حاضر باشد.
-*!!؟؟؟**!!
- آقای بهمانی گفتن ازتون بگیرم.
- یعنی شما الان اومدی اینجا به من فشار بیاری دیگه؟ تا مدرکم نگیری نمیری، ها؟ آره؟
- آقای بهمانی گفتن.
- خیله خب. اون ساعتو میبینی سینه اون دیوار؟ آره، اون سفیده، گندهه، یه خورده جلو عقب هست بعضی وقتا ولی خوب ساعتیه. خوب نگاه کن بهش. از روی اون ساعت سه دقیقه بهت وقت میدم بری دنبال کارت. اگه رفتی که فبهاالمراد، ولی اگه موندی خودم بلند میشم، گوشتو میگیرم، پرتت میکنم بیرون بری لا دست آقای بهمانی.
- *!!؟؟؟**!!
- شد دو دقیقه و 50 ثانیه.
از همینجا آن خاصیت کش آمدن و آب رفتن زمان شروع میشود. اگر نرود و سه دقیقه تمام شود باید واقعا بلند شوم گوشش را بگیرم؟ بهتر است زمان کند بگذرد، بنابراین تند میگذرد. اگر همینطور اینجا بایستد و من قرار باشد جواب یک جره جوان تازه از قنداق درآمده را بدهم و آن آقای بهمانی هم فکر کند حال مرا گرفته چه؟ بهتر است زمان تند بگذرد، صد البته که این بار تصمیم میگیرد کند بگذرد. ملاحظه فرمودید چه خصلتی دارد زمان؟ دنیای عجیبی نیست؟ راستی داشت یادم میرفت. قبل از پایان سه دقیقه بچهها به خنده و شوخی قضیه را ختم به خیر میکنند. خدا خیرشان بدهد.