نگارنده از همان اوان طفولیت از هر کنشی که رنگ و بویی از خبرچینی و جاسوسی و احیانا زیرآبزنی داشته باشد، بیزار بوده و به طور کلی تلاش کرده که دامن اخلاق خویش را از چنین لکههایی مبری بدارد.
این بود و بود تا جدیشدن مناسبات شغلی، که ناگهان دنیا شکل دیگری به خود گرفت و همهچیز از ریخت افتاد. طبق معمول همه چیز، در آن دوران صباوت و نوباوگی، دورماندن از چنین بدنامیهایی چندان سخت نبود، کافی بود از مختصر اعتبار و محبوبیت که به واسطه تجسس و اطلاعرسانی به مصادر امر (معلم و ناظم و...) کسب میشد چشمپوشی شود تا وجدان کودکانه آدم همواره آرام بماند که هرچه هست حداقل خائن و سخنچین نیستم و باز طبق معمول که در نباید همواره بر پاشنه راحتی و وضوح بچرخد و لازم است هر راحتی تمام شده و جای خود را به سختی بدهد و یک دم نمیشود که بیسرخر زندگی کنیم، در سنین بزرگسالی و در محیط کار ناگهان شکل و زمین بازی تغییر میکند. اول از همه تعاریف مخدوش شده و مرزها محو و مبهم میشوند.
دیگر درست نمیشود تعریف کرد کدام کار جاسوسی و زیرآبزنی است و کدام کار وجدان کاری و تعهد حرفهای. دوم از همه گاهی اوقات شرایط جوری میشود که جز با دخالت دادن یک بزرگتر، مسئله لاینحل میماند و بنابراین انسان مجبور به گفتن چیزهایی به بزرگتر موصوف میشود که در کودکی همان اقوال، مصداق مستقیم جاسوسی و سخنچینی بود.
دیگر اینکه در این سنین دردناک بزرگسالی و مسئولیت و مدیریت گاهی خود شخص انسان در جایگاه آن بزرگتر یا مصدر امر قرار میگیرد که محل ارجاع جاسوسی و خبرچینی است. یعنی باید پذیرفت که از مختصات قطعی مدیریت اینجایی، یکی شنیدن درددلهای نفرات و کارمندان است که بسیاری مواقع با چرخشهای آرام و ملایم و نامحسوس به بدگویی از همکاران یا دادن اطلاعات معنیدار و موثر در مورد آنان میانجامد. خب در این شرایط لق، تکلیف مدیر جوان مذکور چیست؟ اطلاعات دادن و زیرآبزنی خوب است؟ بد است؟ نه خوب است نه بد است؟ باید بر مبنای اطلاعرسانی نفرات بر ضد هم تصمیم گرفت یا عمل کرد؟ نباید چنین کرد؟ اگر دو یا چند نفر با هم سر لج و غیظ بیفتند و بخواهند اطلاعات اشتباه در مورد یکدیگر بدهند (که معمولا همینطور هم هست) قضیه باز هم پیچیدهتر میشود. اما سختترین بخش ماجرا برای این حقیر آنجاست که یک کارمند گروه تحت مدیریت من، تن به سیاست و مدیریت بنده ندهد. با دوستی و رفاقت و صحبت کردن و کوتاه آمدن و تحمل کردن هم درست نشود. بعد با توبیخ و درشتی و تنبیه هم نهتنها بهتر نشود که بدتر لجاجت کند و کار را به صحن گروه و معرض دید عموم بکشاند. در چنین شرایطی یا مدیر مذکور اینجایی (یعنی شخص بنده) باید هیمنه و جذبه و قدرت صوتی آنقدر بالایی داشته باشد که بتواند با توپ و تشر و تحکم و درگیری طرف را سر جای خود نشانده یا از گروه بیرون بیندازد، یا اگر نتواند باید به رییسش مراجعه کند.
حتما تصدیق میفرمایید که چنین شرایطی بسیار سخت و ناخوشایند بوده و با توجه به تبدیل حکم و تدبیر مدیریتی به زیرآبزنی، سختی امر چند چندان هم خواهد شد. ولی ظاهرا چارهای نیست و در چنین شرایطی تنها فعل ممکن همانا مراجعه به نهاد قدرت (مدیر بالاتر، رییس) است. خدا به سر هیچ مدیر جوانی نیاورد.