راند اول
پدر تعریف میکرد که 40 سال پیش خیابانها دو وقت خالی از جمعیت میشد یکی وقتی بود که سریال مراد برقی از تلویزیون پخش میشد و دیگری زمانی بود که کلی مسابقه داشت.
جالب است که هر دو هم داستان آدمهای یکلاقبایی بودند که چون مردم از گذشته و سرگذشت آنها آگاهی داشتند ماجرا و روزگارشان را دنبال میکردند.
داستان مرادبرقی یا سریال خانه به دوش درباره جوان برقکاری بود که به خانه مردم میرفت و هر بار داستانی داشت.
اما داستان کلی از زمانی آغاز شد که در دوران کودکی برای اینکه کمتر کتک بخورد به توصیه یکی از بزرگترها به ورزش بوکس رو آورد و چون خوشسخن و تروفرز بود به سرعت گل کرد و بالا آمد...
راند دوم
رقص پا و کُریهای کلی پس از گذشت سالها هنوز معروف است بهطوریکه با اندکی جستوجو میتوان مجموعهای از جملات او را بهدست آورد. برخی کلی را با پله مقایسه میکنند که این مقایسه از سر هوشمندی است. برخی از جملاتش بیشتر مانند شعر است و برخی دیگر به یک توصیه مدیریتی شبیهتر است.
من با یک تمساح کشتی گرفتم، با یک وال جنگیدم، به برق دستبند زدم، رعد را به زندان انداختم، همین هفته پیش یک صخره را کشتم، یک سنگ را مجروح کردم و...
بوکس یعنی تعدادی سفیدپوست در حال تماشای دو سیاهپوست که همدیگر را میزنند.
قهرمانها در باشگاه بهوجود نمیآیند. قهرمانها چیزی در اعماق وجودشان نهفته است. یک انگیزه، یک رویا و یک هدف. آنها باید تا لحظه آخر استقامت داشته باشند، باید کمی سریعتر باشند، باید مهارت داشته باشند و بخواهند. ولی خواستن باید از مهارت بیشتر باشد.
حتی اگر در خواب مرا شکست دادی بهتر است بیدار شوی و عذرخواهی کنی.
هر روز طوری زندگی کن که انگار روز آخر عمرت است زیرا سرانجام وقت رفتن فرا میرسد.
غیرممکن تنها واژهای بزرگ برای افراد حقیر است. غیرممکن یک حقیقت نیست بلکه یک باور است.
بیشتر وقتها موانع بزرگی همچون کوهها نیستند که سد راه شما میشوند بلکه گاهی یک ریگ کوچک در کفشتان میتواند مانع رسیدن شما به هدفتان شود.
اگر ذهنم بتواند تصورش کند و قلبم باورش کند مطمئنا به آن خواهم رسید.
روزها را نشمار آنها را ارزشمند کن.
راند سوم
در بازاردانی (مارکتینگ) برای ساخته شدن یک برند برتر ماندگار سالها زمان لازم است و این تازه به شرط آن است که از روز نخست قدمهای درست برداشته باشی، تفاوت معنیداری هم در روش ساخته شدن یک برند برتر فرهنگی با یک برند برتر ورزشی یا اقتصادی و... وجود ندارد. اگر این ساختن برای ماندن باشد از گامها و الگوهای تقریبا یکسانی پیروی میشود اما اگر برای بیاعتباری و شکست باشد راههای فراوانی برای آن وجود دارد.
در ادبیات بازاردانی روشها و الگوهای گوناگونی را برای ظهور و ثبوت برند برتر پیشنهاد کردهاند که برخی بسیار فضایی و به زبان دشوار مفاهیم را بیان میکند و برخی به سادگی آب پاکی را در آغاز روی دست (بخوانید مغز) شما میریزد.
چارچوب مشخص و شفاف است و ربطی هم به دهه 80 میلادی یا برخی از این تاریخها که در کتابهای فرنگی سال زاده شدن برند و برندینگ است ندارد فقط اندکی شعور میخواهد تا به جای شعار به مفهوم برند برتر و چگونگی کاشت، داشت و برداشت آن در ذهن مخاطب (مشتری یا همان بازار) برسی.
آنچه به یقین پیداست بین دروغگویی و فریبکاری یا به قولی ادا در آوردن و برند برتر رابطه عکس معناداری وجود دارد. چه خوشمان بیاید و چه نیاید برندبرتر به کوهی از اعتماد نیاز دارد که این اعتماد با دروغگویی شاید بهوجود آید ولی ماندنی نیست.
اندیشمندانه بیندیشیم.
DBA با گرایش بازاردانی (مارکتینگ)