حادثه دلخراش پلاسکو حادثه ای است که تبعات آن سال ها روح و جان را می آزارد؛ حادثه ای که در میان احساسات و عواطف، وجه عقلانی آن کمتر مورد توجه قرار گرفت. هرچند رسانه ها و کارشناسان، بسیار درباره ضعف مدیریت شهری صحبت کرده اند، اما گرو کشی های سیاسی و بحث های جناحی چنان این مسئله را تحت الشعاع قرار داد که همچنان نگاه عقلانی و کارشناسانه به این حادثه نیز بعد سیاسی و دغدغه احساسی یافت.
اما پازل های این حادثه و همه حوادث گذشته و احتمالا حوادث پیش رو که بی شک تبعات آن کمتر از حادثه پلاسکو نخواهد بود به ما یادآوری می کند که مقصر در هر حادثه در کشور ما فرد نیست و ضعف بنیادین مدیریت کلان که در کشور در همه ابعاد ریشه دوانده، عامل اصلی است.
هر چند که در هر حادثه می توانیم فرد، افراد یا سازمانی را مقصر ببینیم، اما حجم غیر قابل کنترل حوادث ناگوار نشان می دهد که در پس همه این قصورها، ضعف اساسی وجود دارد که تا آن کاستی جبران نشود، نمی توانیم از تبعات بحران های پیش رو بکاهیم.
متاسفانه ما ملت نوشدارو بعد از مرگ سهرابیم. ما همه در سوگ سیاوش نشستن را خوب آموخته ایم، اما گویی در سطح این افسانه ها و آموزه ها باقی مانده ایم و نتوانسته ایم به آموزه اصلی آنها پی ببریم. ما در هر حادثه تنها بار احساسی آن را به دوش می گیریم و فراموش می کنیم که در هر حادثه درسی است که بهای سنگینی برای آن پرداخته ایم.
متاسفانه در اغلب حوادث، چیزی که نادیده گرفته می شود عدم یکپارچگی و هماهنگی میان سازمان های دولتی و حکومتی ما است. به این معنا که چه سازمان های دولتی، تک به تک، چه ارگان های حکومتی خود را در یک اشل یکپارچه متصور نیستند و هر یک خود را به مثابه یک ارگان مستقل می بینند در حالی که وحدت و اتحاد پایه و اساس مدیریت یکپارچه یک «ملت کشور» است.
کشور ما در شرایطی می تواند بحران های مختلف، اعم از بحران های طبیعی، اجتماعی و اقتصادی را مدیریت کند و اثرات آن را به حداقل برساند که همه سازمان ها و ارگان های آن خود را به یکدیگر وابسته ببینند و به شکل یکپارچه تحت لوای یک مدیریت واحد حرکت کنند.
متاسفانه مشکل ساختاری کشور ما، دقیقا متاثر از عدم یکپارچگی است. این عدم یکپارچگی اتفاقا برخلاف نظر عام، یک اختلاف جناحی و سیاسی نیست، بلکه یک مشکل فرهنگی است. به این معنا که ما ملت تک رویی هستیم و نیاموخته ایم تا در یک ساختار یکپارچه چگونه می توان حرکت کرد. ما به عنوان فرد خود را تکه ای از هزار نمی بینیم و متوجه نیستیم که هر حرکت ما می تواند به سود یا زیان یک کل تمام شود.
کلی که ما را نیز در بر می گیرد. یک بررسی ساده نشان می دهد که سازمان های دولتی ما کمترین ارتباط و همراهی را با یکدیگر دارند. وزارتخانه های ما هر یک با بودجه ای که دریافت می کنند، در حوزه تحقیق و توسعه خود هزینه هایی متقبل می شوند و تصور آنها بر این است که چون بودجه وزارتخانه یا سازمان آنها در این حوزه هزینه شده است نباید حاصل این تحقیقات را رایگان در اختیار دیگر بخش ها قرار دهند.
این در شرایطی است که دیگر کشورهای جهان که از گذشته یکپارچه عمل کرده اند، اکنون قدم را حتی در حوزه سازمان های خصوصی فراتر نهاده اند و در حال آزمون و خطا در حوزه تسهیم دانش هستند.
در جهان اکنون هر فرد صاحب اندیشه ای این مثال ساده را می داند که اگر شما یك سكه و من هم یك سكه داشته باشم و سكه های مان را با هم عوض كنیم، باز هر كدام از ما یك سكه خواهیم داشت. اما اگر شما یك دانش و من نیز یك دانش داشته باشم و آنها را با هم مبادله كنیم، آنگاه هر كدام از ما دارای دو دانش خواهیم بود، اما متاسفانه سازمان ها و ارگان های ما دانش خود را جزو دارایی هایی می دانند که حاضر به مبادله آن با دیگر سازمان ها نیستند و شاهد هستیم که اگر تحقیقاتی که در برخی ارگان ها از زاویه دید آنها انجام می شود در اختیار ارگان دیگر با فرآیند متفاوت قرار بگیرد تا چه حد ممکن است کارا باشد و سبب تغییرات بنیادین در عملکرد و تصمیم های کلان شود. مثالی که در حادثه پلاسکو به دفعات می توانیم مصداق آن را بیابیم که خست در اشتراک گذاری دیتا و اطلاعات سبب شد تا روند کار چه در زمان پیشگیری و چه پس از وقوع حادثه با مشکل رو به رو شود.
بنابراین به نظر می آید که کشور قبل از آنکه مدیران ناکارآمد داشته باشد، یک استراتژی ناکارآمد را دنبال می کند؛ استراتژی که در رأس قرار ندارد و همه ساختار حکومت را پوشش نمی دهد. ما اگر بخواهیم بحران های خرد و کلان را از سر راه برداریم باید در سطح کلان استراتژی داشته باشیم که بتواند همه ارگان ها را با یکدیگر هماهنگ کند و در درون آن استراتژی کلان مدیریت ریسک در سطوح مختلف تعریف خواهد شد که نتیجه آن سبب می شود مدیریت بحران که امروزه برای ما تبدیل به یک واژه دم دستی تکراری شده و در جایگاه خود هیچ کارایی ندارد به یک مفهوم دور و عملیاتی تبدیل شود.
وقتی یکپارچگی در ساختار کشور شکل گرفت، آن زمان که سازمان های ما از ملوک الطوایفی بیرون آمدند، قدرتی در رأس وجود دارد که ناشایست ها و ناکارآمد ها را به درون نمی پذیرد. در آن زمان است که در پس هر بحران هر کدام از ما انگشت اتهام مان را به سوی مدیر یا سازمانی نشانه نمی رویم و سرگردان به دنبال فرد مقصر نیستیم. در آن جایگاه سیستم، اشتباهات برنامه ریزی و عملکرد خود را می پذیرد و یکپارچه در جهت جبران آن برخواهد آمد.
ارتباط با نویسنده: sarabouromand@gmail.com