داستان افرادی که در مسیر زندگی شان به موفقیت رسیده اند همیشه مورد توجه جامعه بوده و هست. نوع نگاهشان به حوادث زندگی، و شکستها، موفقیتها، خانواده و تلاشهای شبانه روزی و سختکوشی شان نیز می تواند الگوی مناسبی را در ذهن مخاطب شکل دهد. الگویی که مخاطب بتواند مسیر خود را مانند آنها تعریف و تعیین کند. بر همین اساس، در سراسر جهان همیشه متونی در قالب کتاب منتشر می شود و به خوانش روش افراد موفق می پردازد. انتشار و دیده شدن جنبه های گوناگون زندگی این افراد هدف ارزشمندی است که در ستون «پاورقی» به آن می پردازیم. انتشار این جنبه ها حاوی اطلاعات ارزشمندی است که می تواند در زندگی اقتصادی-اجتماعی مردم اهمیت به سزایی داشته باشد...
اتفاق دیگری که در دوران کودکی بر ذهنیت من از موضوع کسبوکار تاثیر بسزایی گذاشت محل زندگی ما بود. خانه ما و منازل اطرافش توسط بسازبفروشی به نام ایشلِر ساخته شده بود. او با نگرشی خاص مبتنی بر طراحیهای فرانک لوید رایتز در ساخت خانههای پیشرفته برای تمام امریکاییها، منازل خاص و کمخرجی میساخت که دارای ویژگیهایی از قبیل دیوارهای شیشهای از سقف به کف، طرحهای طبقه باز، ساختار بیپوشش تخته و الوارکفهای بتنی و درهای کشویی از جنس شیشه بودند. درک ارزش خانههای ایشلر در من اشتیاقی شکل داد تا محصولاتی زیبا برای عموم مردم بسازم. من عاشق این هستم که طراحی عالی و قابلیتهای ساده را در کالایی متمرکز کنم که زیاد گران نباشد. این همان بینش اصلی اپل است که به دنبالش بودم؛ کاری که در ساختن اولین مک و بعد هم آی پاد که در انجامش سعی داشتیم.
در دورانی که دبستان را میگذراندم پدرم برای وارد شدن به دنیای املاک بسیار تلاش کرد. من شاهد بودم که شبانهروز مطالعه کرد و امتحان داد تا توانست مجوز اشتغال در حوزه املاک را دریافت کند. درست در همان سال اوضاع خانه به هم ریخت و خانواده ما یکسالی به سختی زندگی کرد. مادرم در شرکتی که محصولات علمی تولید میکرد مشغول به کار شد. آن سال برای گذران زندگی وام گرفتیم. روزی در مدرسه معلم از من پرسید : چه چیزی در جهان هست که آن را درک نمیکنی؟ من در پاسخ گفتم: نمیتوانم درک کنم که پدرم چرا به یکباره ورشکسته شد. افتخار من در آن دوران این بود که پدر هرگز رفتار حقیرانه یا مزورانهای برای بدل شدن به یک فروشنده بهتر نداشت. پدرم میگفت برای تبدیل شدن به یک مشاور املاک خوب باید پیش مردم چاپلوسی کرد و این در خون او نبود. این موضوع تحسینبرانگیز بود و به من آموخت که باید در کسبوکار صادق بود.
اولین برخورد من با کامپیوتر (نه به معنایی که در حالحاضر شما میشناسید) مربوط به زمانی میشود که پدرم مرا به مرکز مطالعاتی ایمز برد. در اولین نگاه واقعا عاشقش شدم. توسعه شرکتهای مهندسی در اطراف ما شدت گرفته بود. تجهیزاتی که مربوط به امور نظامی و تخصصی میشد. وجود شرکتهای نظامی فوق پیشرفته در حوالی ما زندگی را برای من هیجانانگیز میکرد. در آن روزها تماموقت من به بررسی تاریخ رشد و نمو فناوری میگذشت. در ارتباط با آنچه هیولیت و پکارد (موسسان اچ-پی) انجام داده بودند بسیار خواندم. آنها در گاراژ وسایلی را سرهمبندی کردند تا بالاخره یک ارتعاشسنج صوتی ساختند. گاراژ به گواه تاریخ بخش مفید و به یادماندنی در خانههای منطقه بود. همانطور که اولین محصولات ما نیز در گاراژ خانه خودمان تولید شد. رفته رفته و به مرور زمان محلی برای کارآفرینانی که گاراژ خانههاشان گنجایش کار نداشت به وجود آمد. در ادامه رییس دانشکده فنی و مهندسی استنفورد در زمین متعلق به دانشگاه، یک پارک صنعتی به مساحت ۷۰۰هکتار بنا کرد. این اقدام ستودنی دره سیلیکون یعنی منطقه زندگی ما را به مهد انقلاب فناوری بدل کرد.
ادامه دارد...