بالاخره باید یکجورهایی کنار آمد دیگر. کار است. همین است. بالا دارد. پایین دارد. گفتوگو و تعامل دارد. اختلافنظر دارد. اشکنک دارد. یک وقت میبینی یک نفر همکار و همسایهات میشود که بیش از 360درجه! با هم اختلاف عقیده دارید. خب چاره چیست؟...
مینشینید و مینشینیم مثل آدمهای متمدن حرف میزنیم. در فضای آکنده از مهر، عقاید یکدیگر را میشنویم و هرچند که با هم موافق نباشیم لبخند میزنیم. دوباره صحبت میکنیم و لبخند میزنیم. اندکی بالا میکنیم، اندکی پایین میبریم، از این میکاهیم و به آن میافزاییم، برعکس میکنیم، بالعکس میکنیم و نهایتا یک زمین مشترک مییابیم که زیرپای هردوتامان سفت و فاقد هرنوع پوست خربزه باشد. دموکراسی و جامعه مدنی حرف اول را میزند. ما سرنشینان یک کشتی هستیم و اول و آخر باید با هم زندگی کنیم و تحت مدیریت داهیانه اینجانب، باشد که چنین باشد.
عرایض فوق منویات فیلسوفانه و فکورانه این حقیر بود تا قبل از واقعه ذیل.
گروه تخصصی تحت مدیریت بنده در یک نیم طبقه زیرزمین مستقر شده است. دوران گذار و اغتشاش اولیه را گذراندهایم و حالا سرمان به کارمان است. هنوز افرازبندی (همان پارتیشنبندی اینجایی خودمان) انجام نشده و نفرات در یک محیط بزرگ و گرم و صمیمانه دو به دو مشغول کار هستند. به علت آنکه ارباب رجوع و رفت و آمد اصولا در بخش ما خیلی کم انجام میشود و از طرفی به خاطر دو به دو کار کردن بچهها محیط زیاد هم ساکت و آرام نیست، آهسته آهسته مثل همه جوامع بشری پای موسیقی به محفل گرم ما باز میشود. یعنی اولش با یک رادیوی کوچک و گوش دادن به رادیو پیام شروع میشود و کمکم عوامل صحنه به این نتیجه میرسند خب چه کاری است؟ یک موسیقیهایی پخش بشود که خودشان دوست دارند. و چنین میشود. کمکم انواع و اقسام موسیقی از کلاسیک و سنتی و پاپ و جاز و مبتذل و شش و هشت و غیره به گوش میرسد. اینجانب اوایل قضیه احساس میکنم موسیقی در ایجاد نشاط و شادی و بیرون آوردن محیط از خمودگی و سرما و از این رهگذر در بالا بردن بازده افراد موثر است و در نتیجه با آن موافق هستم و دلیلی برای توقف آن نمیبینم، اما کمکم حرف و حدیثهایی بین خود نفرات گروه شروع میشود. این یکی دلش میخواهد صدای موسیقی بلند باشد. آن یکی آرام میپسندد. یکی موسیقی پرهیجان و شلوغ دوست دارد و دیگری موزیک به اصطلاح لایت. یکی باکلام دوست دارد، یکی بیکلام و... نتیجتا مجبور به مداخله میشوم. سریعا به روشی کاملا دموکراتیک یک هیأت انتخاب موسیقی پنج نفره به گزینش کلیه افراد گروه تشکیل میدهم و آنها مأمور انتخاب یک فهرست پنجاهتایی موزیک میشوند که روی یک لوح فشرده (همان سیدی خودمان) ریخته شده و همان به صورت مداوم پخش و شنیده میشود. و چنین میشود.
نتیجه قضیه ملغمهای است از همه انواع موسیقی شناخته شده که به شکلی نامتجانس و بیربط کنار هم قرار گرفتهاند و در نتیجه نه تنها کسی خوشحال نمیشود، بلکه هم سیخ میسوزد و هم کباب. نه کسی شور و نشاط و سرزندگی پیدا میکند و نه کسی به آرامش دلخواه خود میرسد. توی این هاگیر و واگیر هم یک بار که برای کاری سراغ رییس رفتهام:
- کافه کاباره راه انداختی دیگه؟ ها؟ من دلم خوشه تو اونجا مدیری مثلا دیگه؟ آره؟ میخواین من بعدازظهرا بیام یه رقص دو دستمال دونفریام با هم ارائه بدیم، چطوره؟ ها؟ خوبه دیگه. بلدی دیگه ها؟ آره؟...
نزدیک است سررشته کار از دستم دربرود که خودم را جمعوجور میکنم. با یک تشر مسلحانه بساط موسیقی و این حرفها را برمیچینم و فقط برای جلوگیری از نارضایتی عمومی به پخش رادیو آن هم با یک صدای آهسته رضایت میدهم. فعلا جامعه مدنی بماند تا بعد...