همین که مادر میشوی کافی است تا 9 ماه انتظارت تبدیل به یک عمر نگرانی شود، مادر بودن خود به تنهایی بار سنگینی از مسئولیت و سختی را یدک میکشد. وقتی مادر میشوی گویا دنیا را با تمام دردها و تلخیها و شیرینیهایش یکجا در آغوش گرفتهای. بار مسئولیتت صد برابر میشود و از خودت و زندگیت رد میشوی تا بتوانی فرزندانت را سالم به اجتماع هدیه دهی. اما مادر بودن برای بعضیها طعم و رنگ دیگری دارد، رنگ سرد و تلخ تنهایی، بیهمدمی و همراه با مادری کردن، پدر بودن. سرنوشت برای خیلی از زنها دنیایی سختتر از مادر بودن دارد، دنیایی که پر است از کارکردن، زندگی را چرخاندن، بار تنهایی را بر دوش کشیدن و بیسرپرست نام گرفتن.
شکی نیست که در جامعه امروز، مادرها هم در کنار همسرانشان بار اقتصادی خانواده را بر دوش میکشند اما گاهی سرنوشت برای این مادران قصه دیگری مینویسد و آنها را وادار میکند برای بچههایشان هم سایه مادر باشند و هم دستان پدر. اینجاست که طعم تنهایی در زندگی این زنان پر رنگتر میشود. حالا یک زن بیسرپرست هم باید مادرانگی را فریاد بزند و هم برای بچههایش پدری کند. هزاران دلیل برای تنها شدن این زنها در این شهر پیدا میشود.
زنی که همسرش رهایش کرده، زنی که از خانه مرد ناخلفش بیرون آمده، زنی که شوهر معتادش را ترک کرده و زنانی که همسرانشان از دنیا رفتهاند. آنها ماندهاند با بچههای قد و نیم قدشان و هزار بار سنگین بر دوش. اینها شاید زنانی هستند که روزی پا به پای مردها برای بقای زندگی میجنگیدند، حالا این همه سختی را در این کلانشهر مرد سالاری باید تنهایی با خود بکشند و دم نزنند. زنان سرپرست خانه در اجتماع آنقدر زیر بار فشار و تلخیها و نگاههای سیاه و مزاحم له میشوند که گاهی از یاد میبرند مادرانگی را در آغوش بگیرند و دستهای مهربان مادرانهشان را بر سر فرزندانشان بکشند.
گاهی از یاد میبرند که دیگر این بچهها مادر هم ندارند تا یک روز برایشان دیکته بگوید یا شبها با قصههای مادر بخوابند. تمام روزهایشان درگیر ساختن زندگیاند، در نقش مردانه. زندگی برای فرزندان آنها خیلی سخت است. اکثر این زنها از قشر ضعیف جامعهاند، آنها که در دورترین نقاط شهر ساکنند و در کارخانهها کارگرند، یا در خانههای مردم نظافت میکنند. این زنها هم حق مادرانگی دارند. شاید ما بتوانیم با یک حرکت ساده یک روز آنها را در نقش مادرانه بنشانیم، کافی است پیدایشان کنیم، یک روز سفید بهاری در خانهشان را بزنیم و فقط پول یک روز کارشان را به آنها هدیه دهیم و از آنان بخواهیم همین یک روز را در خانه کنار فرزندانشان بمانند، با آنها بازی کنند و برایشان قصه بخوانند، بچههایشان را به پارک ببرند و یک شب بچهها در آغوش مادرشان به خواب شیرین کودکی فروروند. شاید همین یک روز بچههایشان لبخند بزنند.
* روزنامه نگار