همه افراد در زندگی خود اشتباه میکنند و به قول قدیمیها بشر جایزالخطاست اما مسئله اینجاست که گاهی یک مسیر اشتباه را بارها و بارها میرویم بدون اینکه استراتژی یا حداقل نگاهمان به مسیر را تغییر دهیم.
برای حل یک مشکل یا مسئله ممکن است راههای زیادی وجود داشته باشد ولی اغلب ما معمولا راههایی را میرویم که در آن تجربه قبلی داریم یا بهتر میشناسیم.
مثلا در مسیری سرمایهگذاری میکنیم که قبلا آن را آزمودهایم و نتیجه مثبت گرفتهایم.
به واقع اغلب ما ریسکپذیری کمی در مواجهه با تصمیمات مالی خود داریم، در حالیکه ممکن است راههای جدید کارایی بیشتری داشته باشند.
ممکن است کسبوکار پدر و پدربزرگمان برای موقعیت زمانی و مکانی خودشان جوابگو بوده باشد و ادامه مسیر آنها برای ما چندان کارساز نیفتد.
شاید با بررسی بازار روز به علاوه در نظر گرفتن علاقه و تمایل خود، بتوانیم در مشاغل بهتری سرمایهگذاری کنیم، البته همیشه نیازی به تغییر کسبوکار یا محل سرمایهگذاری نیست، گاهی با تغییراتی در سازوکار شغل خود یا حتی در نگاه خود و محیطمان میتوانیم گزینههای دیگر را هم بررسی کنیم تا هر روز نتیجه بهتری از زندگی و کسبوکار خود بگیریم.
شاید بازگو کردن این داستان معروف دلیلی باشد برای گفتههای این یادداشت: روزی مرد کوری روی پلههای ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود. روی تابلو نوشته بود: «من کور هستم، لطفا کمکم کنید.»
مدیر خلاقی از کنار او میگذشت؛ نگاهی به او انداخت فقط چند سکه در داخل کلاه بود.
او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد.
عصر آن روز مدیر از محل کارش به سمت خانه برمیگشت که متوجه شد کلاه مردِ کور پر از سکه و اسکناس شده است. کنارش ایستاد و گفت: امروز چطور بود؟ مرد کور از او خیلی تشکر کرد و پرسید: روی تابلو من چه نوشتی که امروز این همه محبت از رهگذران دیدم؟ مدیر پاسخ داد: چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد.
او روی تابلو نوشته بود: «امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آن را ببینم.»