شرقیها فرانسه را با نگاهی رمانتیک میشناسند. آنها اغلب از دریچه «عشق» (Amour ساخته میشائیل هانکه، 2012)، و از چشم «یک آمریکایی در پاریس» An American in Paris (ساخته وینست مینلی، 1951) به این کشور نگریستهاند یا اطلاعاتی درباره ادبیات و هنر رمانتیک این کشور دریافتهاند و این چنین در ذهن خود شقایقهای نرمانده را بارها بوییدهاند و آرزوی دیدار «شهر عشاق» را در دل پروردهاند. ساکنان شرق دور، یعنی گردشگران اغلب ژاپنی و اخیرا چینی اما وقتی به سرزمین گل و بلبل رویاهای خود پا میگذارند، دیری نمیگذرد که مجبور میشوند با چشمی گریان، حتی پیش از پایان برنامه سفر به کشورشان بازگردند و با خود عهد کنند که هرگز به فرانسه بازنگردند و گردشگران دیگر را هم از تصمیم این سفر منصرف کنند.
آنها کولهبار شوقشان را آن هنگام بر زمین میگذارند و باری از ناامیدی و سرخوردگی را بر دوش میکشند که میبینند چمدان یا کیف پول خود یا همسفرانشان در فرودگاه پاریس به سرقت میرود، خیابانهای این شهر پر از تهسیگار، زباله و حتی فضولات است و شهر رویایی آنها به محدوده خیابان شانزلیزه و برخی مراکز فرهنگی و هنری محدود میشود که در تبلیغات گردشگری بیش از درون شهر پاریس مشهور و بلکه شناختهشدهاند. آنچه گردشگران شرقی را به خانه بازمیگرداند البته چیزی بیش از اوضاع خیابانهاست و فهرست بلندی از تفاوتهای فرهنگی بین رویای پاریس و پاریس واقعی را شامل میشود.
در فروشگاههای ژاپن مشتری جایگاه فوقالعاده بالایی دارد اما در پاریس فروشندهها چندان با مشتریان گردشگر گرم نمیگیرند. از دید بسیاری از مسافران خارجی، گارسونهای پاریسی بیادبند، از صحبت کردن به هر زبان دیگری حتی انگلیسی خودداری میکنند و گردشگران را در وقت سفارش غذا یا حضور در رستوران نادیده میگیرند. تفاوت بین واقعیت پاریس و توقع رمانتیک گردشگران شهر عشاق آن قدر فاحش است که باعث ظهور علائم یک عارضه روانی با عنوان «سندروم پاریس» میشود. این سندروم نوع خاصی از اختلال انطباقی است که با برخی علائم روانی مانند هذیانگویی شدید، توهم، احساس آزار و اذیت، خوددگربینی، اضطراب و برخی علائم جسمانی همچون گیجی، افزایش ضربان قلب و تعریق شناخته میشود و گردشگرانی را هدف میگیرد که تحت تاثیر تبلیغات مبالغهآمیز و و «تجاری» گردشگری بار سفر بستهاند. روانشناسان و روانپزشکان برای کسانی که به این سندروم مبتلا میشوند، ترک سریع مقصد و بازگشت به کشورشان را تنها راه آغاز درمان قطعی میدانند.
پاریس به این علت نام خود را در این بیماری ماندگار کرده است که نخستینبار پروفسور هیرواکی اوتا، روانشناس ژاپنی ساکن فرانسه علائم آن را در هموطنان سفرکردهاش به پاریس شناسایی کرد و این علائم را در سال 1986 به محافل روانشناسی جهان شناساند. به این ترتیب میتوان گفت که سندروم پاریس تنها ویژه گردشگران شهر عشاق نیست و هر نوع شوک ناشی از اختلاف بین تبلیغات اغراقآمیز درباره هر مقصد گردشگری را شامل میشود. این تبلیغات هرچند که اغلب ظاهر فرهنگی دارد، اما برای دستیابی به سود بیشتر بهنوعی کمفروشی و آگاه نکردن مشتریان گردشگری در بازار رقابتی این «صنعت» چنگ میزند.
اکنون پس از خواندن آنچه از این نوشته گذشت، کمکم خاطراتی را از سفرهایمان در گوشهگوشه ایران به خاطر میآوریم. خاطرههایی از شیراز، اصفهان، مشهد، قم، تهران، یزد، خوزستان، نوار شمالی و جنوبی کشور و مقاصد دیگری که تاکنون به تجربه آزمودهایم. کمکم روزهایی را به خاطر میآوریم که برای پیدا کردن «حال» بهتر جامه گردشگری بر تن کردهایم و راهی سفر شدهایم و بعد فاصلهای را به یاد میآوریم که بین وضع مطلوب «فضا»ی مقصد -بهعنوان یک امر ذهنی- و وضع موجود آن «فضا» -بهعنوان یک امر عینی- ادراک کردهایم و بدون آنکه «حال» خوشی یافته باشیم چند گره دیگر به گرههای درونیمان زدهایم و با حالتی که شاید فوریترین توصیف آن کلمه «ضدحال» در لسان عامه باشد، به خانه بازگشتهایم. برخی از سفرهای ما علاوه بر آنکه از عمر و مالمان کاسته، جانمان را هم آزرده حتی در ناخودآگاه و ما میرنجیم و فسرده و تندخو میشویم بیآنکه بدانیم خارهای جدید کجا و کی در پای دل فرورفتهاند. شاید بتوان گفت که همه ما این حال «ضد» را تجربه کردهایم و زخم را نه در سفر و نه حتی در برابر تبلیغات «صنعتی» گردشگری، بلکه از «خیال» خودمان خوردهایم و از توقعی غیرواقعی که از مقصد داشتهایم. دستشستن از «خوشخیالی» گردشگری شاید در ابتدا رنجآور باشد اما «واقعبینی» گردشگر را در برابر رنج بزرگتر اما ناملموس سرخوردگی در گردشگری واکسینه میکند.
* کارشناس ارشد حفاظت از آثار تاریخی و فرهنگی