فرض کنید زانویتان آسیب دیده است. به یک ارتوپد خوب مراجعه میکنید. او به شما لبخند میزند، بعد میگوید: «دردی را که میکشید، درک میکنم اما درمان زانوی چپ کار من نیست، من فقط زانوی راست را درمان میکنم. به نظرم بهتر است سراغ ارتوپدی بروید که تخصصش زانوی راست است. آخرین باری که من روی زانوی چپ یک نفر کار کردم، نتیجه چندان خوبی حاصل نشد.»
اگرچه بسیاری از درس خواندهها، پزشک، وکیل، معمار یا مهندس تفاوتی ندارد، تخصص خودشان را به اراده خویش انتخاب میکنند، اما خیلی کم پیش میآید مشکلاتی که میخواهند حل کنند را نیز خودشان انتخاب کنند. به بیان سادهتر این مشکلات هستند که آنها را انتخاب میکنند. سرمایهگذاران اما از یک نعمت خاص برخوردارند و آن انتخاب مشکلاتی است که به آنها اجازه میدهد تا حداکثر استفاده را نهتنها از آیکیو (ضریب هوشی) بلکه از آیکیو (هوش هیجانی) بکنند.
خب! اجازه دهید با ضریب هوشی آغاز کنیم. ظرفیت فکری ما برای تجزیه و تحلیل مشکلات بسته به نوع مشکلی که در برابرمان خودنمایی میکند، متفاوت است. همچنین یک سرمایهگذار حال حاضر، در دوران تحصیل با موضوعات گوناگونی مواجه شده و در کش و قوس قرار گرفته است. طبیعی است که این رویارویی در تصمیمگیریها و درک فرد از فعالیتهای شرکتها و صنایع گوناگون در آینده تاثیرگذار میشود. نتیجه این تاثیرگذاری تمایل سرمایهگذار به سرمایهگذاری در حوزههایی است که بیشترین ضریب هوشی را در آنها دارد.
اگرچه سرمایهگذار معمولا درباره ظرفیت و توانایی خود در تجزیه و تحلیل مشکلات بسیار فکر میکند تا فردی قابل اعتماد و باثبات در کارش باشد، اما همیشه اینگونه نمیشود. این درست همان جایی است که هوش هیجانی خود را نشان میدهد. من روانشناس آکادمیکی نیستم اما تجربه بسیار زیادی در درمان یک بیمار حاد داشتم: خودم! و در این مسیر آنچه یافتم این بود که احساسات و هیجان دو اثر دردسرساز بر من دارد. نخست، احتمالها را از مسیر اصلی خود خارج میکند؛ در نتیجه حتی اگر ظرفیت فکری من برای تجزیه و تحلیل مشکلات تحت تاثیر هیجان و احساس قرار نگیرد، مغزم ممکن است درصدد حل یک مشکل تحریف شده برآید. دوم، ضریب هوشیام همیشه در یک سطح ثابت نیست و تواناییام در پردازش درست اطلاعات زیر بار استرس کاهش پیدا میکند. من همچنین توانایی ساختن تصویر کلی کار یا نگاه دقیق بهجزییات را در این شرایط از دست میدهم. این اوضاع نابسامان اما تنها مختص من نیست، اطمینان دارم که همه ما به نحوی، کم یا زیاد، از این اوضاع تاثیر میپذیریم.
هرچه هوش هیجانی من در ارتباط با یک شرکت خاص بیشتر باشد، احتمال اینکه ضریب هوشیام در برخورد با مشکلات کم نشود، بیشتر است. شاید این دلیل قانعکنندهای باشد برای پزشکهایی که بچههای خودشان را درمان نمیکنند. چون در این موقعیت توانایی آنها در منطقی ماندن بهشدت تحت تاثیر احساساتشان قرار میگیرد. یکی از دوستان من که سرمایهگذار فوقالعادهای هم هست، هرگز حاضر نیست در سوپر مارکتداری سرمایهگذاری کند. این امر میتواند حاصل یک تجربه بد در بچگی یا یک شکست در اوایل دوران سرمایهگذاریاش باشد. هرچه هست، او خوب میداند هرچقدر هم در سوپرمارکتداری ضریب هوشی بالایی داشته باشد، از نظر هوش هیجانی کم میآورد و این تحلیل بسیار ارزشمند است.
هیچ راه در رویی برای حذف احساسات از زندگی وجود ندارد، اما میتوان با سازگار کردن روند سرمایهگذاری با احساسات، این تاثیر را به کمترین میزان ممکن رساند. سرمایهگذاران خوشبختانه فرصت مغتنمی دارند برای اینکه دامنه منطقی ماندنشان را افزایش دهند. برای یک سرمایهگذار موفق شدن، نیازی به ضریب هوشی انیشتین نیست. وارن بافت بدون تردید ضریب هوشی بالایی دارد اما حتی دانشمند اوماها نیز با دقت و وسواس میدان نبرد خود را انتخاب میکند. بهعنوان نمونه او هرگز در عرصه فناوری سرمایهگذاری نمیکند. سرمایهگذاران این شانس را دارند که تنها در عرصههایی سرمایهگذاری کنند که هم ضریب هوشی و هم هوش هیجانی بالایی در آن دارند. پس بهتر است با درایت از این نعمت بزرگ استفاده کنند.
* نویسنده:VitaliyKatsenelson، مدیر ارشد اطلاعات شرکت مدیریت سرمایهگذاری دنور و نویسنده کتاب کوچک بازارهای غیرمستقیم