انسانها زمانی یاد میگیرند که کاری را خودشان انجام دهند، نه اینکه به آنها گفته شود. حتی اگر هم به کسی درس شنا بدهید، تا خیس نشود، شنا یاد نمیگیرد. بچههای ما باید در اقیانوس جامعه خیس بشوند. نباید فکر کنیم که نهنگها برای خوردن فرزندانمان کمین کردهاند.
بچهها باید اززمانی که میتوانند پول بهدست گرفته، تا سوپرمارکت سر کوچه بروند و خوراکیهایشان را خودشان بخرند؛ البته با مراقبت، نظارت و کنترل والدین. یعنی باید همراه با بچه برویم، کناری بایستیم و به او بگوییم با مغازهدار مذاكره و معامله کند. بچه باید برود، خرید کند و بازگردد. آنوقت ببینیم که بقیه پول را نگرفته، پول پاره به او دادهاند و... از او بخواهیم بازگردد و اشتباهش را تصحیح کند. البته كه این كارها برای والدین سخت است چون زمان میبرد.
تفاوت والدین توانمندساز و ناتوانکننده
گاهی بچه برای پوشیدن جورابش نیمساعت با خودش کلنجار میرود، اما نمیتواند. باید بدانیم پدر و مادری بچه را ناتوان میکنند که بیهیچ صبری، به بچه بگویند: بده جورابت را من برایت میپوشانم. پدر و مادری توانمندساز هستند که بگویند: آفرین داری میپوشی و این نیم ساعت را صبر کنند.
ما حوصله اینکه صبر کنیم بچههایمان تلاش کرده و آنها را راهنمایی کنیم، نداریم. چون یک فرزند داریم، میگوییم خودم برایت انجام میدهم. چون خودمان زحمت زیادی کشیدهایم، میخواهیم فرزندمان راحت باشد. نمیدانیم اینکه در این مرحله از زندگی هستیم و بهموفقیت رسیدهایم، نتیجه همان سختیها و تلاشها است.
مهارتهای اجتماعی ضامن سلامت آینده
شکل مدرنی از آموزش هم هست که در کشورهای پیشرفته این مسائل را در کارگاههای آموزشی به بچهها یاد میدهند. بگذارید خاطره فردی را برایتان تعریف کنم كه بهخاطر شغلش مجبور شد مدتی با خانوادهاش به یکی از کشورهای توسعهیافته برود. وقتی روز اول فرزندش به مدرسه رفت و بازگشت، از او پرسید مدرسه چطور بود؟ بچه میگوید کار خاصی انجام ندادند. معلم تنها از آنها خواسته بود به حیاط رفته و در گروههای چندنفری با هم بازی کنند. بعد به کلاس آمدند و بعد از یک ربع که در کلاس برای معلم از گروه خودشان و کاری که کرده بودند حرف زدند، معلم از آنها خواست باز بروند و نیم ساعت زنگ تفریح داشته باشند.
روز دوم او از فرزندش میپرسد امروز در مدرسه چه کردید و بچه میگوید امروز معلمشان خواسته بود بچهها از گروههای قبلی جدا شده و در گروههای دیگری با هم باشند و دوباره مانند روز اول. روز بعدش هم برای بچهها چند فیلم از ضررهای سیگار، بدرانندگیکردن و... نشان دادند و خواستند بچهها درباره آنها صحبت کنند. این فرد طاقت نیاورد و روز بعد با فرزندش راهی مدرسه شد.
از معلمشان خواست توضیح بدهد که چرا درس را شروع نمیکند. آنجا به او گفتند ما هم سالها پیش مانند شما فکر میکردیم، اما بعد متوجه شدیم یاددادن مهارتهای زندگی مهمتر از تدریس دروس مدرسه است؛ چون این بچهها با فراگیری مهارتهای ارتباطی دچار ناهنجاریهای رفتاری- اجتماعی و بزهكاری نخواهند شد. مشکل بچهای که بعد از سه ماه مدرسهرفتن میگوید هنوز دوستی پیدا نکرده، ضعف در سیستم آموزشی، رفتار معلم و تربیت والدین اوست.
دادوستدهای احساسی
ما بلد نیستیم مهارتهای زندگی را به بچهها یاد بدهیم. یکی از این مهارتهای مهم، مهارت خریدکردن است که برای هر آدمی از ضروریات اولیه است. در یک نگاه کلی ما انسانها بهعنوان موجوداتی اجتماعی باید اصول اولیه خریدوفروش را بلد باشیم چون این ویژگی حتی در روابط و مراودات ما نقش دارد. ما بهنوعی فروشنده احساسات، تواناییها و عملکردمان به هم هستیم.
من بهعنوان یک انسان، در مراودات روزمرهام باید خواهان داشته باشم؛ یعنی باید توانایی بازاریابی برای دانش و حتی ویژگیها و تواناییهای خود را داشته باشم و به دیگران عشق و محبت بفروشم و احترام بخرم. این یک دادوستد احساسی است. اگر کسی با من ارتباط خوبی برقرار نکند یعنی فروشنده خوبی نیستم و اگر با کسی رابطه درستی ایجاد نکنم یعنی در فروشندگی ضعف دارم.
حق انتخابهای جذاب
یکی از معضلات حال حاضر خانوادههای ما این است که به بچه میگوییم از پای بازی یا سیستم بلند شود، این کار را نکند، آن کار را نکند و... بسیاری از والدین گلایه دارند که فرزندشان به بازی، کامپیوتر، موبایل و... چسبیده است. میخواهم بگویم بهجای این کار به او گزینههای دیگر و حق انتخابهای جذابتری بدهیم.
برای مثال به او بگوییم دارم میروم فروشگاه محل، اگر چیزی میخواهی با من بیا. او در بیرون آمدن با شما، رانندگیتان، نحوه مراودهتان با مردم و مقابلهتان با موقعیتهای مختلف را میبیند و یاد میگیرد. در واقع شهامت و شجاعت ورود به جامعه را یاد میگیرد. بسیاری از جوانهای بین 25 تا 30 ساله امروزی حتی جسارت ورود به جامعه را ندارند كه این نشأت گرفته از نوع تربیت است.