تجربه، ابزاری قدرتمند است که بسیاری از حرکات و تفکرات انسانها را هدایت میکند. بسیاری از موفقیتهای امروز شما، در گرو تجارب پیشینیانتان قرار دارد، اما آیا همین تجربه میتواند در برخی موارد غیرمفید بوده و منجر به عدم موفقیت فرد یا سازمان شود؟ به عنوان مثال فرض کنید فردی نیرومند در کنار جوی آبی ایستاده و تعدادی کودک نیز در آنجا حضور دارند که میخواهند از جوی آب عبور کنند. شما فکر میکنید آن فرد نیرومند برای حل مشکل کودکان و انتقال آنها به آن طرف جوی آب چه میکند؟ اگر به این نتیجه رسیدید که کودکان را با نیروی خود بلند کرده و از آب عبور میدهد، شما اسیر اینرسی تفکر پنهان در صورت مسئله شدهاید.
چرا که در صورت مسئله، مرد نیرومند معرفی شده و این مسئله شما را گمراه کرده است. آن مرد پل را به کودکان نشان میدهد و از آنها میخواهد از روی پل عبور کنند. این پاسخ دیگری به مسئله است. اینرسی تفکر را به زبانی دیگر میتوان به اسارت در دانش توصیف کرد. هرچه فرد بیشتر به دانش خود متکی باشد و از بررسی دیگر ابعاد مسئله و راهحلهای آن خودداری کند، بیشتر در اینرسی تفکر اسیر میشود. اینرسی تفکر خیلی راحت به ما تحمیل میکند به جای فکر کردن به پشت پرده موضوع، آنچه را که همان اول به نظر میرسد بپذیریم و بر آن اصرار ورزیم. دلایل بسیاری برای پیدایش اینرسی فکری وجود دارد. باور افراد از درستی یک موضوع، اغلب به جای آنکه برمبنای شواهد قرار داشته باشد، برمبنای تکرار آن موضوع قرار دارد. زمانی که یک موضوع چندین بار اتفاق میافتد، افراد پتانسیل پذیرش آن موضوع بهعنوان یک موضوع درست را پیدا میکنند و به دنبال یافتن توجیهی برای آن برمیآیند.
مفهومی کلیتر و مشرف بر اینرسی تفکر نیز وجود دارد که به آن پارادایم میگویند. میتوان اینرسی فکری را جزئی از پارادایم دانست که در زمان کوتاه رخ میدهد. پارادایم، الگوی ذهنی افراد یک جامعه را تصویر میکند که در روح تک تک اجزای آن جای گرفته و آنها با اطلاع از عملکرد آن مفهوم، از آن اطاعت میکنند. البته شاید علت بروز آن را ندانند، اما کارکرد آن را کاملا درک میکنند.
گاه میتوان با بهرهگیری از این پارادایمها، سازمان را مدیریت کنید و به نتایجی مطلوب دست یابید. به عنوان مثال، ژاپنیها علاقه شدیدی به ماهی دارند و در قیمتگذاری به تازه بودن ماهی اهمیت بسیاری میدهند. از طرفی برای حمل ماهیها، از کامیونهایی استفاده میشد که باید مسافتی چند ساعته را طی میکردند و این مسئله باعث تغییر در مزه ماهیها میشد. شرکتهای حمل تصمیم گرفتند که برای تازگی ماهیهای ارسالی، از کامیونهایی استفاده کنند که قابلیت حمل ماهیهای زنده را داشته باشند، اما مسئله همچنان پابرجا بود.
ماهیها به علت عدم آشنایی با محیط جدید و سکون آب، حرکت نمیکردند و با این حال که زنده بودند، عملا جریان خون در بدنشان تغییر و مزه آنها تغییر میکرد. ژاپنیها برای حل این مشکل راهحلی جالب پیدا کردند؛ آنها از پارادایم ذهنی ماهیها استفاده کردند. ماهیها بهصورت طبیعی از شکارچیها فرار میکنند. پس شرکتهای حملونقل، در تانکرهای حمل چند کوسه کوچک انداختند. این کوسهها قاعدتا برای شکار حمله نمیکردند چرا که هم کوچک و هم سیر بودند، اما ماهیها از ترس کوسه، مدام در حرکت بودند و به این ترتیب در مقصد، سالم و شاداب به مشتری تحویل داده میشدند. به این ترتیب ژاپنیها توانستند با مدیریت درست یک پارادایم حاکم، به نتیجه مطلوب خود دست پیدا کنند.
شما نیز به عنوان یک مدیر میبایست همواره از پارادایمهای حاکم بر سازمان خود آگاه باشید و جایی که احساس میکنید این پارادایمها بهعنوان سدی برای موفقیت سازمان است، در مقابل آنها مقاومت کنید و همواره سعی داشته باشید آنها را به بهترین نحو مدیریت کنید و درعینحال با طراحی پارادایمهای درست، سازمان را به سمت موفقیت پیش ببرید.