وقتی درباره رهبری سازمان صحبت می کنیم اساسا درباره چه صحبت می کنیم. بسیاری از ما وقتی با واژه رهبری رو به رو می شویم آن را با مدیریت اشتباه می گیریم حال آنکه این دو از یکدیگر متمایز هستند.
مدیریت جایگاهی سازمانی است که سازماندهی سازمان را در دست دارد اما رهبری یک جایگاه سازمانی که برای شخصی تعبیه شود، نیست بلکه جایگاهی است که افراد می توانند خود را در آن جای بدهند.
اغلب اگر به دنبال تعریف رهبری بگردید با تعابیر و تعاریف متعددی رو به رو خواهید شد و ممکن است آن تعاریف شما را سر در گم کند. اما رهبری در اصل در شرایطی پدید می آید که سازمان با چالشی رو به رو شده باشد. در آن زمان لازم است تا راهی دنبال شود که بتوان آن را از سر راه برداشت. بنابراین رهبری هدایت گروهی برای عبور از بحران است.
حال که کم و بیش به درک متفاوتی از واژه و جایگاه رهبری رسیدیم. بد نیست تا این جایگاه را در سازمان های ایرانی پیدا کنیم. تقریبا می توان گفت نمود بیرونی رهبری در سازمان های ایرانی یا حداقل اغلب آنها وجود ندارد. اما چرا در سازمان های ما مقوله رهبری وجود ندارد؟ شاید اگر بخواهیم به علت یابی این مسئله بپردازیم، هزاران دلیل برای آن پیدا کنیم. اما دلیل اصلی در همه سازمان ها مشترک است.
سازمان های ما اغلب ساختاری سنتی دارند و بوروکراسی و سلسله مراتب است که تعیین کننده روند کاری گروه های مختلف است. برعکس سازمان های موفق جهانی که اغلب سازمان هایی با سلسله مراتب سازمانی محدود هستند و قدرت مانور افراد به دور از عبور از سلسله مراتب بیشتر است. این بوروکراسی تا حدی مسئولیت اجتماعی را در میان رده های مختلف سازمانی تحت الشعاع قرار داده است.
به این معنا که چون قدرت عمل در دست مدیران است افراد نسبت به فضای کاری خود احساس نزدیکی نمی کنند و مشکلات سازمان را مشکل خود نمی دانند.
چرا مسئولیت اجتماعی در این جایگاه اهمیت دارد؟ چون رهبری در میان گروه های سازمان به وجود می آید و زمانی این جایگاه برای گروه ها اهمیت پیدا می کند که چالش های سازمان را چالش های شخصی خود به حساب بیاورند. من به شخصه تا خود را به شکل مستقیم متاثر از چالش های پیش روی سازمان نبینم نسبت به آن چالش ها حساسیتی نیز نخواهم داشت.
وقتی چالش های سازمان مسئله شخصی تک تک افراد سازمان شود، در آن زمان تک تک آن افراد به دنبال راهی برای عبور از آن چالش بر خواهند آمد و در آن میان فردی راه حل و راهکاری برای عبور از چالش پیدا می کند و با گرد آوردن افراد شایسته سازمان برای عبور از آن چالش اقدام می کند.
بله رهبری یک جایگاه سازمانی نیست، یک اتفاق است که ناگهان شخصی را در جایگاه رهبر می نشاند. اما ورای این مسئله گاهی مدیریت سازمان ها خود نقش رهبران را بازی می کنند. این امر نیز با ساختار رهبری منافاتی ندارد. گاهی مدیریت سازمان که نقش سازماندهی سازمان را بر عهده دارد در شرایطی برای بحران می تواند کلیت سازمان را به تیمی در خدمت عبور از بحران دربیاورد و سازمان را در جهت حرکت به سوی هدفش هدایت کند.
نباید این امر را نادیده گرفت که گاه بحران ها کوچک و موضوعی هستند که گروهی از سازمان می تواند آن را حل و فصل کند و گاه بحران خیلی بزرگ تر و در حد هدف و استراتژی سازمان است که با تغییرات خارج از سازمان دستخوش بحران شده و برای نجات سازمان لازم به جایگزین شدن است. آن زمان است که مدیری که قدرت رهبری دارد می تواند سازمان را از چنین بحرانی که کلیت سازمان را نشانه رفته است نجات دهد.
با این تعابیر همه ما در هر جایگاهی می توانیم رهبر سازمان و مجموعه خود باشیم. کافی است تا نسبت به مسائل سازمان مان حساس باشیم و هر جا چالشی را مشاهده کردیم به فکر یافتن راه حلی برای عبور از آن باشیم. جایگاه رهبری چندان اهمیت ندارد همین که عضوی از گروهی باشیم که با آن تیم بتوانیم سازمان را از بحران نجات دهیم، یعنی در ساختار رهبری سازمان مان نقش داشته ایم.
پس وقتی رهبر نیستید، می توانید عضوی از تیم رهبری باشید. وقتی تک تک ما نسبت به محیط اطراف خودمان از نهاد خانواده، محیط کار، محیط اجتماعی و محیط ملی و جهانی احساس تعلق کنیم، می توانیم یا رهبر باشیم یا عضو تیم رهبری تا بحران های اطراف مان را از پیش رو برداریم.
کارشناس ارشد مدیریت دانش