همین که تابستان نفسهای آخرش را میکشد و بوی پاییز در کوچهها قدم میزند، بچههای کوچک سراپا ذوق میشوند و در هیاهوی مدرسه بیتابند. کودکانی که سال اول تحصیلشان را شروع میکنند دلهرهای از جنس نو شدن دارند و بزرگترها دغدغه دوستان و همبازیهایشان. پاییز در هر شکلش برای بچهها همیشه متفاوتتر از بزرگترهاست. بچهها به طور میانگین از سه یا چهارسالگی پاییزهایشان فرق میکند. اکثرا راهی مهدکودک میشوند و بعدها مدرسه و سالهای بالاتر تحصیل.
همین حوالی است که انواع جشنوارهها و نمایشگاهها برای فروش لوازمالتحریر، کیف و کفش و لباس مدرسه برپا میشود. هجوم بچهها به این مراکز دیدنی است. ذوق و شوقشان برای خرید لوازم جدید و جذاب بخشی از دنیای رنگارنگ آنهاست. اما بوی ماه مهر برای همه بچهها یکسان نیست. در کنار همین بچههای شاد، کودکانی هستند که سالیان زیادی را با یک دست لباس و کفش به مدرسه میروند، اگر بتوانند چند سال پیاپی بروند. با وسایل کهنه بچههای بزرگتر خانه سال تحصیلی را آغاز میکنند و تنها یک دفتر و قلم به دست میگیرند و کیلومترها پیاده طی میکنند تا به کلاسهایی مخروبه با نیمکتهای شکسته به نام مدرسه برسند.
اگر با دقت به شهرستانهای دورافتاده ایران نگاه کنیم این تصاویر خیلی آشناست. این بچهها بوی نو بودن لباس و کیف و کفش و دفتر را نمیشناسند. نمیدانند مداد و خودکار و جامدادیهای فانتزی چه لذتی دارد. اینها فقط میخواهند درس بخوانند آن هم اگر والدین مهربان و اندکی امکانات داشته باشند. آنها اگر به تهران برسند و این نمایشگاهها را ببینند بیشک فکر میکنند به کره دیگری آمدهاند. دلسوزی برای این بچهها تنها راهکار ما نیست. ما میتوانیم همین که به فروشگاه میرویم تا برای بچههای خودمان خرید کنیم، یک دفتر و مداد و کیف اضافه، هر کدام در حد وسع مالیمان، بخریم و راهی این شهرهای دور شویم. کار سختی نیست بالاخره هرکس یک آشنایی دارد که در شهری دور یا همین تهران کسی را بشناسد که محتاج است. کسی که دل فرزندش برای همین یک جلد دفتر رنگی تا یک سال شاد میشود. پشت گوش نیندازیم، همت کنیم و دل بچههای نیازمند کشور را شاد کنیم. بوی ماه مهر خیلی نزدیک است.
* روزنامه نگار