فقر اقتصادی زیربنای فقر فرهنگی است. این دو رابطه در عموم و خصوص «من وجه مشترک» دارند. تاریخ را که نگاه میکنیم فقر اقتصادی و فقر فرهنگی در کنار هم وجود داشته، اما وقتهایی نیز بوده که فقیر اقتصادی لزوما فقیر فرهنگی نبوده و بالعکس.
متاسفانه جامعه ما در حالحاضر از هر دو منظر اقتصادی و فرهنگی فقیر محسوب میشود. بسیار عجیب است که حاصل جمع این دو فقر باعث درهمریختگی مباحث علمی شده است. سالها علم ثابت کرده بود که یا رکود اقتصادی ایجاد میشود یا تورم اقتصادی شکل میگیرد. باعث تعجب است که میبینیم جامعه ما رکود و تورم را توأمان داراست. ضعف فرهنگ و اقتصاد مشکلات دیگری را هم با خود به وجود میآورد.
تمام تناقضات ما در فلسفه و رفتارهایمان تجلی فقر فرهنگی ناشی از فقر اقتصادی است. در چنین جامعهای سعی نمیشود که مفاهیم را از یکدیگر تفکیک کنند و برای مردم جابیندازند. سالها گفته شده بانکداری با 3درصد سود بانکی ربا محسوب میشود و چند سال بعد میگویند بانکداری اسلامی با 30 درصد سود حلال است. مردم در اینجا دچار دوگانگی و شک میشوند. برای از بین رفتن چنین مشکلاتی به تحولاتی جدی نیاز داریم
تحول اقتصادی، تحول فرهنگی و تحول اجتماعی لازمه جامعه فعلی ماست، چرا که اگر تحولات ایجاد نشود هرکس کار خود را انجام میدهد. فرد اقتصادی برای به دست آوردن سود و پول میرود سفتهبازی میکند. فرد فرهنگی به جای تولید فرهنگ مورد نیاز جامعه فرهنگ سیاه و ادبیات غمناک را رواج میدهد. زمانی هم که بخش خندهدرمانی در برنامههای تلویزیون راه میاندازند آنقدر مصنوعی است که مخاطبی را جذب نمیکند. پدر و مادر هم که بنیان خانواده هستند در چنین وضعیتی هیچکاره میشوند.
جامعه سالم نیاز به خانواده سالم دارد. تا رابطه بین افراد یک خانواده مستحکم نشود رابطه میان خانوادهها با جامعه و جامعه با مردمش سالم و مستحکم نخواهد شد. به نظر من این تحولات باید از درون مردم و با هدایت خودشان ایجاد شود و مردم باید با تاسیس شورای مردمی، اتاق فکری را با عنوان برنامهریزی برای تحولات فرهنگی و اجتماعی توام با اقتصاد و سیاست همراهی کنند و طرحی نو دراندازند.