حضور در عرصه کسب وکار تجربیات فراوانی را در اختیار افراد قرار می دهد. یکی از سخت ترین و در عین حال پیچیده ترین تجربه هر فردی، تعامل با همکار یا کارمند به اصطلاح «همه چیزدان» است. این اصطلاح افرادی را که به هر دلیلی خود را برتر و ماهرتر از دیگران تلقی می کنند، شامل می شود. در این مقاله پریسیلا کلامن، پژوهشگر و نویسنده مؤسسه هاروارد بیزینس، به بررسی نحوه تعامل با چنین افرادی پرداخته است.
هنگامی که من در پایه هفتم تحصیل در حال تحصیل بودم، همکلاسی تازه ای به جمع دوستانه کلاس اضافه شد. اجازه دهید او را سلنا بنامیم. او از یک شهر بزرگ به روستای حاشیه نشین ما آمده بود و به طرز عجیبی «همه چیزدان» بود. از نحوه انتخاب لباس و زیورآلات گرفته تا شیوه برخورد و صحب با معلم؛ او فرد کامل و در یک کلام ابرانسان به نظر می رسید.
در این میان برخی از همکلاسی ها وی را ستایش کرده و عده ای دیگر از دستش ناراحت و آزرده بودند. من به عنوان یکی از شاگردان برتر کلاس حس رقابت با وی را داشتم. هفته ها تمام تمرکز من روی تقلید از وی بود. طرز پوشش و حتی نوع موسیقی ام را براساس الگوی وی انتخاب می کردم. اتفاق عجیب آنجا رخ داد که پس از مدتی من از رقابت با سلنا کاملا ناامید شدم. در این هنگام سلنا دیگر خود را دانای کل تلقی نمی کرد. این اعتراف وی نبود، بلکه تغییر محسوس رفتارش حکایت از چنین ماجرایی داشت.
اگرچه هیچ فردی در طول دوران زندگی ام مانند سلنا همه چیزدان نبود، با این حال با ورود به عرصه کسب وکار خیل عظیمی از این دانای کل ها را مشاهده کردم. برخی از این افراد هنوز به شرایط جدید عادت نکرده اند، عده ای پیش از این در شرکتی بزرگ فعالیت داشته و اکنون در شرکتی کوچک هستند یا به منظور تقویت عملکرد گروه کارمندان از سوی مدیر بخش استخدام شده اند.
در هر صورت باید یک نکته را در مورد این افراد به یاد داشت؛ آنها معمولا جملات شان را این گونه آغاز می کنند: «هنگامی که در شرکت قبلی مشغول به فعالیت بودم، نحوه عملکردمان متفاوت بود.» سپس همه چیزدان موردنظر شروع به بیان شیوه ای خاص خواهد کرد. آنچه چنین افراد و مدیرانی که آنها را به شرکت شان می آورند نسبت بدان ناآگاه هستند، تفاوت شرایط و توانایی کارمندان در شرکت های گوناگون و در برخی موارد کوچک است. به عبارت ساده، یک شرکت کوچک به هیچ وجه قابل مقایسه با شرکتی بزرگ نیست.
کارمندان همه چیزدان هنگام ورود به فضایی جدید از موقعیت شان مطمئن نیستند. همین عامل باعث تلاش شان در راستای تغییر فضا به سبک گذشته می شود. یک مثال جالب در این مورد هنگامی است که تجربه های نخست فعالیت حرفه ای به عنوان یک حسابدار را در یک شرکت تجربه می کردم. در آن زمان همکاری داشتم که حدود دو برابر من سن داشت.
وی حسابداری مشهور محسوب می شد و سابقه همکاری با شرکت های بزرگ را نیز داشت. در این زمان دیگر مانند تجربه سلنا رقابتی تمام عیار با همکار جدیدم را شروع نکردم. در واقع تجربه به من آموخت که در این شرایط بهترین واکنش بی تفاوتی و شنیدن نظرات و حرف های طرف مقابل است. اگرچه در ابتدا اطمینان چندانی به این شیوه واکنش نداشتم، با این حال در نهایت پس از چند ماه همه چیز به روال عادی بازگشت. نتیجه ای که از این ماجرا به طور کلی قابل استنتاج است، ارائه فرصت به کارمندان جدید (مخصوصا آنهایی که از جایگاه های بالاتر نزد شما آمده اند) به منظور تطبیق خود با شرایط موجود است.
آنچه تا اینجا مورد بحث قرار گرفت حالتی مبتنی بر روایتی عادی از افراد همه چیزدان بود. در موقعیتی پیچیده تر چنین افرادی به شدت تحت تأثیر موفقیت یا تجربه فعالیت در شرکت های بزرگ قرار دارند. تعامل با چنین افرادی به مراتب دشوارتر از نمونه های معمولی که تنها اندکی مجذوب تجربه شان هستند، خواهد بود. اوضاع هنگامی دشوارتر می شود که این افراد در مقام مدیرعامل یا مدیر بخش با شما روبه رو شوند. در چنین موقعیتی شما از نظر سازمانی در جایگاه پایین تری نسبت به داناهای کل هستید و ذهنیت آنها نیز چنین شکافی را عمیق و حادتر می کند.
یک مدیر همه چیزدان علاوه بر مدیریت سازمانی، خود را دارای صلاحیت به منظور توصیه و اجبار افراد در هر موقعیت و همچنین توصیف عملکرد افراد با هرگونه معیار شخصی می داند. در ادامه به بررسی راهکارهای تعامل صلح آمیز با داناهای کل خواهیم پرداخت. تلاش عمده در جهت تعمیم پذیری هرچه بیشتر این نکات بوده است، بنابراین امکان کاربردشان در شرایط متغیر وجود دارد.
هنگامی که مدیر هستید
اگر یک یا چند دانای کل در مقام کارمند شما هستند، تعهد حرفه ای تان شما را ملزم به ارائه راهنمایی ها و توصیه هایی به کارمندان تان خواهد کرد. به آنها نشان دهید که تصور ایشان از تأثیرگذاری مثبت تجربه شان لزوما کارکرد مطلوب ندارد.
توصیه می کنم به نقاط ملموسی از عملکردشان اشاره کنید که آشکارا تأثیر منفی بر روند سازمانی شرکت می گذارد. در چنین موقعیت هایی باید توجه داشت که واکنش تان در مقابل طرف همه چیزدان کاملا شخصی سازی شده و تنها معطوف به آن فرد باشد. استفاده از چنین راهنمایی هایی برای یک گروه، کارکرد چندان مطلوبی ندارد. چه بسا در این صورت جنبه مخالفی در برابر شما به پا خیزد.
هنگامی که همکارشان هستید
وقتی همه چیزدان قصه مان همکار شماست، بخش زیادی از ابزارهای رسمی و سازمانی به منظور راهنمایی اش از دست شما خارج خواهد شد. در این موارد اعمال شیوه ای برای کاهش زمان سازگاری طرف مقابل کاملا به عقیده شخصی تان بستگی دارد. توصیه می کنم در این شرایط به وضعیت حرفه ای تان توجه کنید. اگر کنش های همکار دانای کل تان آزاردهنده است، فرمولی را که در ادامه بیان می شود به کار ببندید.
اگر با طرف مقابل رابطه گرم یا دوستانه ای دارید، شروع یک مکالمه، گام مطلوبی به نظر می رسد. بحث را این گونه شروع کنید: «می توانم چند دقیقه با شما در مورد یک موضوع صحبت کنم؟» گمان نمی کنم هیچ فردی از گفت وگو با همکار صمیمی اش رنجیده شود. توصیه می شود ادامه بحث را این گونه پیگیری کنید: «همه ما می دانیم که تو مهارت و تجربه بیشتری در این حوزه کسب کرده ای. در واقع باعث افتخار و پیشرف ما است که در کنار تو فعالیت کنیم. با این حال تو نیز از یک نقطه بی تجربگی شروع کرده ای. مثلا من و سایر همکاران اگر مستقیما توصیه های تو را شنیده و اجرا کنیم، دیگر فرصت گفت وگو و آگاهی حاصل از بحث را نخواهیم داشت. گمان می کنم تصمیم گیری از خلال گفت وگوی های جمعی و دوستانه خروجی بهتری داشته باشد.»
در مورد به کارگیری این روش دوباره تأکید می کنم که تنها روی دوستان تان اجرایش کنید. کاربرد چنین شیوه ای برای کسانی که به خوبی نمی شناسید یا دوست تان نیستند، چندان معقول و توجیه پذیر نیست. به عبارت دیگر در این شرایط شما نیز یک دانای کل به حساب خواهید آمد و دشمنی طرف مقابل را فعال می سازید.
هنگامی که کارمندشان هستید
به عنوان یک کارمند، مواجهه با مدیر همه چیزدان بسیار پیچیده و دشوار است. با این حال تعامل سازنده در چنین شرایطی نیز غیرممکن نخواهد بود. توصیه من استفاده از راهکار ارائه شده در مورد قبلی است. در واقع اگرچه باید راهکار تعامل در مقام همکار اندکی اصلاح و تعدیل شود، ولی اگر از همان سبک و روش استفاده کنیم، نتیجه مطلوب به راحتی پدیدار خواهد شد. توجه داشته باشید که در اینجا تمامی توصیه های شما باید در قالب درخواست های محترمانه و عاری از معانی صریح یا ضمنی اجبارآمیز باشد.
برهمین اساس بحث را تاجایی پیش ببرید که به نقطه اشتراکی در گفت وگوی تان دست یابید.این نقطه مشترک به شما امکان بحث برابر نه به عنوان کارمند یک مدیر بلکه دوستی صمیمی و دلسوز را خواهد داد. از همین نقطه ارتباط بهترین و صریح ترین توصیه ها را می توان به طرف مقابل منتقل کرد و از بازخورد مثبتش اطمینان داشت.