داشتن برند موفق همیشه آرزوی هر مدیری است، اما متاسفانه برخی مدیران ایرانی به مسائل مربوط به برندینگ خود توجه کافی و درستی ندارند. اگر در همین زمان به اکثر مدیران شرکتهای ایرانی مراجعه کنیم و از آنها بخواهیم راجع به برند خود به زبان ساده چند خطی توضیح دهند یا داستان شکلگیری و روش پیشروی خود را توصیف کنند، از پس چنین کاری بر نخواهند آمد!
اگر نتوانیم نام و نشان برند خود را تحلیل کنیم و به زبان گویا درباره آن بنویسیم، پس چطور میتوانیم نگاه مردم را به برند خود جلب کنیم و آن را قدرتمند سازیم. وقتی ما درباره برندسازیمان برنامهای نداریم و به تمامی جوانب آن توجهی نمیکنیم، رفته رفته مشتریان خود را از دست خواهیم داد.
ناگفته نماند این موضوع باعث میشود تا کارکنان شرکت ما نیز به برندی که در آن کار میکنند اطمینان نداشته باشند و انگیزههای آنان در خط تولید کاهش یابد. تجربه برندهای موفق دنیا نشان داده که اطمینان کارکنان از برند باعث میشود تا آنها با جان و دل برای شرکت خود کار کنند و همین موضوع به بهبود رضایتمندی در مشتریان نیز منجر میشود. باید به این نکته اشاره کنیم که نگاه بدبینانه به یک برند میتواند آن را از پای درآورده و حتی به ضرر و زیان جبرانناپذیری بینجامد.
برای همه مدیران پرسشگر این سوال مطرح میشود که چرا 67 درصد برندهای مطرح در سطح دنیا به امریکاییها تعلق دارد؟ شاید اکثر مدیران در جواب این سوال ثروتمند بودن امریکا یا داشتن امکانات و تکنولوژیهای پیشرفته را بهانه خوبی برای نادیده گرفتن این پیشرفتها بدانند، اما در واقع اینطور نیست.
امریکاییها دو روحیه خوب دارند؛ یکی اینکه از گذشتگان خود - یعنی سرخپوستان بومی امریکا- روحیه فرصتسازی و فرصتشناسی را به ارث بردهاند و دیگری اینکه مانند کریستوف کلمب جرات کشف چیزهای جدید را دارند. کریستوف کلمب در آن زمان کار مدیریت دریا را در پیش گرفت و دل را به دریا زد تا جزیرهای جدید را در اقیانوس لایتناهی کشف کند.
نکته دیگری که باید به آن توجه داشت، زندگی برند یا همان لایف استراتژی است. در امریکا همیشه به دنبال استخدام بهترینها هستند و برای هر شغلی افرادی را که چنین شرایطی دارند شناسایی میکنند با مبالغی بالاتر به استخدام خود درمیآورند. این موضوع به افراد و منابع انسانی ختم نمیشود و شامل همه بهترینها در سطح دنیا است.
برای مثال اگر لوگوی برتری پیدا کنند آن را فورا خریداری میکنند. همچنین درصورتی که متوجه شوند نیروی کاری ارزان در کشور ثانویه دیگری فراهم است، به سرعت برای سرمایهگذاری به آن کشور سفر کرده و کارخانه خود را در آنجا احداث میکنند. امریکاییها کافی است تا در جایی فرصتی پیدا کنند پس بدون معطلی به شکار میپردازند!
البته موضوع مهم دیگری نیز در بین برندهای مطرح امریکایی وجود دارد که نباید آن را از خاطر برد! امریکاییها قدرت شراکتپذیری بالا و کار گروهی بسیار خوبی دارند، همچنین هراسی از شراکت با شرکتهای برتر دنیا ندارند. آنها از زمان و موقعیتهای ممکن به بهترین نحو استفاده میکنند.
مدیران بزرگ برای برندشان برنامههای کوتاهمدت 20 یا 30 ساله طراحی نمیکنند، بلکه برای 200 تا 300 سال آینده تصمیمات و اهداف بلندمدتی را در نظر میگیرند. در این کشور طول عمر یک برند بسیار طولانی است و آنها زندگی برند خود را شناسایی و ارزیابی میکنند و براساس آن قدم برمیدارند. برای نمونه در هنگام استخدام یک کارمند از او میپرسند که برای زندگی کاری خود در این برند چه برنامههایی دارد؟ درست متوجه شدهاید، امریکاییها زمانی که از استخدام فردی مطمئن باشند به قراردادهای کوتاهمدت یکساله فکر نمیکنند!
با توجه به همه این موارد ما ایرانیها نباید فقط به دنبال کپی کاری و تقلید باشیم. اکثر مدیران ما به فکر پیدا کردن محصولات مشابه و تقلید از آنها هستند، در صورتی که هر مدیرعاملی باید نگاه ویژهای به برند خود داشته باشد تا در زمینه کسبوکارش موفق شود. ما نمیتوانیم با توجه به خدمات و محصولات مشابه خارجی روی کالاها یا خدمات خود ارزشگذاری کنیم.
تمامی نکات بالا گوشه کوچکی از ساخت یک برند موفق است، از این رو باید به همه چیز یک برند توجه کرده و خطرات و تهدیدات حواشی آن را شناسایی کرد. حتی نباید از کنار کوچکترین نکات مربوط به برند خودمان ابتدایی و سرسری گذر کنیم. با این کار میتوان با آمادگی بهتری به استقبال مشکلات رفت و هر تهدیدی را به فرصتی جدید تبدیل ساخت.