همین دیروز بود که سر پیچ ایستاده بودم و تلاش میکردم موضوع پیچیدهای در خصوص یکی از سرمایهگذاریهایم را حل و فصل کنم که ناگهان فردی پریشان احوال به سمتم آمد و تنهای از روی عمد به من زد و داشت میرفت که برگشت، نگاهی کرد و گفت: باز که وایسادی، آخه اینجا جای وایسادنه دکتر؟
من هم که همچنان در نه گفتن ضعیفم، گفتم: بله آقا!
فرمودند: بله؟!
گفتم نخیر آقا! بله یعنی حق با شماست، من جام بده. همین الان تغییر مکان میدم!
بعد دیدم در کمال ناباوری و خشونت به سمت یقهام هجوم آورد و گفت: آخه تو میدونی شهرداری واسه همین یه متر جایی که تو اشغال کردی صب تا شب چقد هزینه میکنه؟ میدونی چقد زحمت میکشه که همینجوری صافصاف واسادی؟
گفتم: چقد؟! اینجا بود که در نهایت ناباوری دوچندان، یک سیلی حواله گوش چپم کرد و گفت: سوال منو با سوال جواب نده!
گفتم: خب! جواب سوالتون رو حقیقتا نمیدونم، بگذارید به پای جهل و کمکاری من! من دکتر سرمایهگذاری هستم ولی از مبلغ دقیق تلاشهای شهرداری اطلاعی ندارم، شما اگر منو مطلع کنید شاید بتونم در راستای کمک به این ارگان به خودم تکونی بدم!
گفت: خب! باشه، حالا که نمیدونی برات توضیح میدم. من که اینجا فقط به فکر آسایش بقیهام دیروز پنج میلیون مالیات و عوارض شهرداری دادم، در روز نفس میکشم پول عوارضش رو میدم، این اتوبانها و خیابونها و کوچهها و آسفالتها و چراغا و فضای سبز و هر چی که میبینی توی این شهره از جیب من و تلاش شهرداری محترمه، اینجا واینسا که زنگ میزنم بیان عوارضت رو بگیرنها!
اینجا بود که مسئله کلا خود به خود حل شد و وخامت اوضاع در نظرم کاسته شد، فکر کردم خب! حق دارد این فرد والا، مالیاتها و عوارضهای میلیونی بالاخره باید به نحوی خرج شود که مفید بیفتد، همینجا بود که از پیچ چمران به سمت پیچ شمیران به راه افتادم و در مسیرم وضعیت آسفالتها و خطکشیها و تلاشهای شبانهروزی همنوعان شاغل در شهرداری را از نظر گذراندم. پیچ بعدی در فرود به محلههای پایین دستی محکمتر شد. وقتی تفاوت عملکرد شهرداری مناطق پایینتر را با مناطق بالاتر مورد بررسی و مقایسه قرار دادم و همانجا بود که راهم را به سمت شهرداری منطقه 38 کج کردم تا با پرداخت عوارض دوچندان کمکی به شهرداری این منطقه و البته آسودهزیستی مردمان این منطقه کنم...