خیلی میتونه هیجانانگیز باشه وقتی که توی پارک با آرامش کامل نشستی و در حال فکر کردن به مسائل مربوط به سرمایهگذاری هستی و در همین لحظه یکی بیاد و دستشو بذاره رو شونت و بعدش تورو که در کمال تعجب و ترس هستی به آغوش بکشه و بگه: دکترجان این تویی؟! من آرزوم دیدنه شما بود، خیلی وقته دنبالتونم و بعدش با هیجان شروع کنه از شما نظرخواهی کردن درباره ایدههای سرمایهگذاری که توی ذهنش داره.
بله، این خیلی هیجان داره ولی خب احتمال وقوعش خیلی کمه و تصویری از رویاهای دستنیافتنی من بود، پس واقعیت رو اگر خواستید بدونید اینجوری بود که من کلی برای رسیدن به شهرت تلاش کردم، اما انگار این مردم چندان علاقهای به کارشناسی شدن ایدههاشون ندارن و همین جوری بیگدار به آب زدن رو بیشتر دوس دارن، دوس دارن سرمایه شونو هی خرج کنن و دنبال سود نباشن! در هر صورت توی یکی از این تلاشای من برای کارشناسی کردن ایدههای مردم اونم بهصورت رایگان تونستم یه سرمایهگذار خوب پیدا کنم که پیشنهاد خوبم رو باهاش درمیون بگذارم، اما وقتی بهش گفتم بیا و پولتو بذار توی کار واردات از چین و ماچین، با تعجب نگاهم کرد و گفت چی بیاریم؟ گفتم هرچی که دوس داری، مثلا موچین. کالای چینی هم ارزونه، هم کم خطر و هم پرفروش، سر ششماه همه سرمایهات با چندبرابر سود برمیگرده!
اونجا بود که یه نگاه عاقل اندرسفیه بهم کرد و گفت: تو همیشه همین جوری مشاوره میدی دکتر؟ گفتم ببین مسئله از اینی که فکر میکنی خیلی پرسودتره، من دکتر این راهم از هر 10 تا مشاورهای که میدم حداقل سهتاش خوب از آب درمیاد، بیا و حرف گوش کن!
اونجا بود که کیفشو برداشت و با رفتنش بهم ثابت کرد که آقا، دکتر، مهندس، رفیق چرا پولتو، سرمایه تو، دارایی تو میبری و توی کشورهای بیگانه خرج میکنی؟! چرا سرمایهتو از حلقوم هموطنت میکشی بیرون و میریزی توی شکم یه مشت چینی و خارجی!؟
اونجا بود که فهمیدم هستن هنوز آدمهایی که منفعت شخصی و سود کردنشون توی اولویت نیست و به جوانب کارشونم فکر میکنن. درسته که توی سرمایهگذاریشون مختارن ولی وجدانشون هنوز کار میکنه و علاوه بر جیب خودشون، به دل مملکتشونم نگاه میکنن و بعد یه فرصت رو قاپ میزنن! در واقع اینجاست که میگن وجدان بهتر از پوله.