بعضیها اصولا بخت و اقبال دارندها! هر اشتباهی بکنند، هر بیاحتیاطی به خرج دهند، هر بار که حواسشان نباشد، انگار قرار نیست تاوانش را پس بدهند، انگار یک بخت و اقبال گیسوکمند مثل فرشته نگهبان هوایشان را دارد. آنوقت من... هر خبط و اشتباهی که در 20 سال اخیر مرتکب شدهام دوشادوش بنده در فراز و فرود زندگی تشریف آورده و عندالزوم ضربات خفیف و شدید خود را بر پیکر نحیف من وارد آوردهاند. به قول قدیمیها شانس که کچل باشد، اینطور میشود. هم به تجربه دریافتهام، هم به عنوان نکات کلیدی مدیریتی از زعمای قوم شنیدهام که برای پیشبرد اهداف کاری به هیچ عنوان و به هیچکس نباید وعده و وعید بیاساس داد. بسیار واضح و مبرهن به نظر میرسد. علاوه بر بعد مدیریتی، ابعاد اخلاقی و انسانی هم بر قضیه مترتب بوده و لزوم آن را دو قبضه میکند.
حال تصور بفرمایید بنده یک بار در یکی از برهههای حساس کنونی اینجایی و در یک گردنه سهمگین تاریخی، مرتکب یک اشتباه لپی شده و به یک نفر جوان جویای نام از جوانان گروه، قولی میدهم که بعدا در انجام آن درمیمانم. خود این جوان رعنا هم البته در گرفتن این وعده سر خرمن از بنده بیتقصیر نیست. هی گیر دادن و سهپیچ بودن و کوتاه نیامدن تا اینکه یک قول از مدیر گروهت بگیری، خیلی هم روش خوبی نیست. (این هم یک نکته ذیقیمت کارمندانه!) خلاصه، این جوان پاپیچ بنده شده و قول یک سفر آموزشی/ سیاحتی فرنگ را از من اخذ کرد. میدانم که در مواد قرارداد این پروژه به خصوص، این مسافرت وجود دارد و یکی دو نفر از پرسنل شرکت ما به همراه 12-10 نفر از کارکنان خدوم کارفرمای دولتی میتوانند به این سفر بروند. توی آن شلوغی یک تعهدی میدهم به هوای آنکه حالا بعدا درستش میکنم. این بعدا خیلی سریع میرسد، با یک نامه فدایت شوم سراغ رییس میروم که:
- رئیس جان من یه قولی به این جوونک دادم، یه زحمت بکشین لطفا بیزحمت اسم ایشون باشه تو لیست بچههای این سفر...
- یه زحمت بکشم بیزحمت؟ تو با این طرز صحبت کردنت مثلا برا من...
- اذیت نکنین رئیس، ببخشید اشتباه گفتم، یه لطف کنین اسم این بنده خدا رو تایید کنید، من بهش بگم هم یه کم خوشحال شه، هم دست از سر کچل من...
- صبر کن ببینم کدوم سفرو میگی؟ (مکث و استغراق در نامه و مدارک پیشرویشان) شرمندتم... نه... نمیشه.
- چرا نمیشه رئیس؟ این خیلی صابون به شکمش زدهها...
- بیخود صابون زده، یه توافقی بالا انجام شده (یعنی فیمابین مدیران ارشد شرکتهای درگیر دو پروژه) که تو این سفر ما سهمیهمونو بدیم به کارفرما، از طرف ما کسی نمیره...
- ای داد بیداد، نگین رئیس جان تو رو خدا، من قول دادم به این بچه...
- تو نمیدونی نباید وعده سر خرمن به کارمند بدی با این سن و سالت؟ اسم خودتم گذاشتی مدیر؟ ها؟ پاشو برو دنبال کارت، خودت یه فکری بکن یه چیزی بهش بگو.
- یعنی هیچ راهی نداره رئیس؟
فعلا که راه نداره، برو بهش بگو اون صابونو دیگه نماله، برو... ببین... فقط یه چیزی یادت نره، واسه اینکه این ناخوشایندی رو کمتر کنی دوباره یه وعده پوشالی دیگه بهش ندی... بدتر میشهها... برو... برو.