دلایل بسیار زیادی وجود دارد که مردم را به معاملهگری سوق میدهد از جمله ایجاد شغل، رضایت شخصی، آرزوی قهرمان شدن، جلب توجه و... اما جذابیت معاملهگری بسیار بنیادیتر و مهمتر از این مسائل است. معاملهگری فعالیتی است که آزادی بیانتهایی در شکوفایی خلاقیت به ما میدهد، آزادی که در تمام عمر خود از آن محروم بودهایم. در محیط معاملهگری ما تقریبا تمام قوانین را خودمان تدوین میکنیم و تشخیص موقعیتها در بازار و عملکرد ما بدون هیچ حد و مرزی است.
آزادی پدیده مهمی است و همه ما به شکل ذاتی خواهان دستیابی به آن هستیم، ما برای رسیدن به آن تلاش میکنیم و آرزوی رسیدن به آن را داریم. اما در فضایی که هیچ محدودیت و حد و مرزی وجود ندارد و توانایی آن را دارد که آسیبهای جدی به ما وارد کند برای هر فردی لازم است فارغ از سایر موفقیتهای زندگیاش، تحصیلات، میزان هوش و. . . ذهن خودش را تربیت و آماده کند. پرورشی که یک ساختار ذهنی و درونی را برای فرد معاملهگر در ایجاد یک حالت تعادل در آزادی و توانایی مناسب جهت تحمل زیانهای روحی و مالی ناشی از این آزادی فراهم کند. اما رسیدن به این ساختار ذهنی به دلیل اینکه با ساختار ذهنی شما بسیار متفاوت است، مشکل است.
همه ما به شکلی در یک ساختار اجتماعی به دنیا آمدهایم، ساختارهای اجتماعی شامل مجموعهای از قوانین، حد و مرزها و قواعد هستند که به یک الگوی رفتاری تبدیل شده و امکان برقراری ارتباط با جامعه را مشخص میکند. این در حالی است که بسیاری از این محدودیتها قبل از ما به وجود آمدهاند. بهراحتی میتوان دریافت که نیاز جامعه به ایجاد این ساختار در برابر نیاز فرد برای ابراز وجود، متغایر است و در برابر یکدیگر قرار میگیرند و هر فردی که میخواهد معاملهگری را یاد بگیرد باید با این چنین تضادی دستوپنجه نرم کند.
خطرات
ما همیشه میتوانیم در معرض تضادها و تناقضات قرار گیریم. ممکن است که ساختار اجتماعی که ما در آن زندگی میکنیم نسبت به نیازها و علایق درونی ما حساس باشد یا نه. برای مثال ممکن است شما در یک خانواده اهل ورزش به دنیا آمده باشید ولی علایق شما به سمت هنر و موسیقی گرایش داشته باشد یا ممکن است شما فیزیک و اندام مناسب ورزش کردن را دارا باشید ولی هیچ علاقهای به فعالیتهای ورزشی نداشته باشید. آیا در این حالت پتانسیلی برای تعارض وجود دارد؟
در چنین فضایی ممکن است که شما ترغیب شوید که راه خواهران، برادران، پدر یا مادر خود را ادامه دهید و آنها تمامی تلاش خود را برای آموزشهای مناسب جهت موفقیت در ورزش بکنند و سایر علایق شما را نادیده بگیرند. شما نیز برای اینکه از حمایت خانواده خود برخوردار باشید به میل آنها رفتار میکنید ولی در حقیقت این چیزی نیست که شما به آن علاقهمند و مایل به انجام آن باشید و در نتیجه هرچه بیشتر تلاش میکنید ناموفقتر هستید. از این دست تعارضات بسیار فراوان هستند. بیشتر مردم اگر نگوییم تمام آنها، نهتنها از طرف جامعه جهت دستیابی به علایق خود حمایت نمیشوند، بلکه فرد را از تلاش برای رسیدن به آن مهم نهی میکنند. هنگامی که از پرداختن به هدفی که دوست داریم نهی میشویم و در جهت چیزی که خلاف میل درونی ماست قدم برمیداریم، چه چیزی رخ میدهد؟ با این کار ما دچار یک نوع آشفتگی و عدم تعادل میشویم.
منظور از عدم تعادل چیست؟
منظور از تعادل هماهنگی نسبی مابین محیط ذهنی درونی و محیط خارجی ماست. به بیان دیگر نیازها، علایق و آرزوها در ذهن ما شکل میگیرند و در محیط خارج نسبت به آنها پاسخ داده خواهد شد، حال اگر این دو فضا با یکدیگر هماهنگ باشند، ما در یک تعادل درونی قرار داریم و احساس رضایت و خشنودی داریم. اما اگر این دو فضا پاسخگوی نیازهای یکدیگر نباشند، احساس نارضایتی، خشم و سردرگمی داریم و این همان چیزی است که ما آن را غم مینامیم.
چرا زمانی که به اهداف و علایق خود نمیرسیم دچار ناراحتی و غم میشویم؟
نظر من این است که نیازها و آرزوها یک خلأ ذهنی ایجاد میکنند و هر خلائی باید پر شود حتی اگر در کل عالم تنها یک خلأ وجود داشته باشد. من فکر میکنم که فضای ذهنی ما و محیط خارج ما از این نظر شبیه یکدیگر عمل میکنند. هنگامی که ما یک نیاز و خلأ درونی احساس میکنیم درجهت پر کردن آن خلأ و رفع آن نیاز برمیآییم. حال اگر از تلاش برای پر کردن آن خلأ منع شویم، دچار یک نقص درونی و عدم تکامل میشویم که ما را در حالت غیرمتعادل قرار داده و باعث ایجاد غم و ناراحتی در ما میشود. ما به دنبال این هستیم که این علایق سرکوب شده درونی (که در درون همه ما وجود دارد) را بیابیم و از تاثیر آنها روی تواناییها و عملکردمان بهعنوان یک معاملهگر منظم که تصمیم دستیابی به یک ساختار ذهنی حرفهای را داریم، آگاه شویم.