چند قدم مانده به اتوبوس را از دست پشههای سفید پراکنده در هوا، تندتر برداشتم. با اینکه هوا رو به خنکی است کولر یا شاید هواکش اتوبوس روشن بود، مسافران یکی یکی سوار میشدند، آنهایی که از در جلو سوار میشدند بعد از مواجهه با سلام و خوشامدگویی راننده، برخی با بیمیلی و برخی دیگر با خوشرویی روی صندلیها مینشستند، اتوبوس پر شد و حرکت کرد.
صدای بیتابی کودکی در آغوش مادرش حالا دیگر بخشی از محیط شده بود و برخی را کلافه کرده بود.
10 دقیقهای گذشته بود که صدای بلندی حواس مرا از صفحات روزنامهای که میخواندم به مرکز اتوبوس پرت کرد: «سلااااامتی آقای راننده و مسافراش!» این صدای پسربچهای بود که با تمبکی در دست آوازی سر داد و توجه همه را جلب کرد.
حالا کودک بیتاب آرام شده بود و نگاه خیرهاش به دستهای پسر بود که روی تنبک خیلی سریع ضربه میزد. پیش از این افرادی صاحب این شغل کاذب را دیده بودم که البته غالبا از ورودشان توسط راننده ممانعت میشد اما این بار دیدم که راننده اتوبوس لبخند روی لبش دائمی بود و مانع پسربچه نشد. شاید فکر میکرد نان این بنده خدا هم از این راه به دست میآید.
نگاه اول: اگرچه چنین شغلهایی در جامعه جایی ندارند ولی گویا هستند رانندههایی که با ایده من موافقند. پسرک تمبکی چند دقیقهای حال و هوای مسافران خسته را عوض میکند و در ازای آن درآمدی کسب میکند. نه با این دید که این شغل تشویق و ترویج شود ولی باید بدانیم که ممانعت رانندهها باعث تغییر ایده برای صاحبان این شغلها نمیشود. مدیریت حذف اینگونه شغلها شاید به عهده شهرداری یا ارگانهایی از این دست باشد.
ایستگاه آخر، کارتم را حاضر کردم که پیاده شوم، در کمال تعجب دیدم در جلو و عقب ماشین هر دو باز است! همه ما حداقل یک بار هم که شده تا رسیدن به ایستگاه آخر در اتوبوس ماندهایم و شاهد این صحنه که در ایستگاه آخر فقط در جلوی اتوبوس به دلیل امکان پرداخت نکردن کرایه توسط برخی افراد بسته بوده است، بودهایم اما راننده هر دو در اتوبوس را باز گذاشته بود. زمان پیاده شدن سوال کردم: در عقب خرابه؟ گفت: نه چطور؟
گفتم: آخه رانندهها فقط درِ جلوی اتوبوس رو توی ایستگاه آخر باز میکنند! با همان لبخند روی چهرهاش گفت: این روش کار منه، من به مسافرام اعتماد میکنم، به نظرم اینجوری بهتره، ما باید برای هم ارزش قائل باشیم از طرفی وقت من و مسافرام ارزشش بیشتر از اینه که همه رو توی یه صف طولانی منتظر بذارم، اینجوری 5دقیقه زودتر به ایستگاه مبدا میرم و مسافرای بیشتری سوار میکنم.
نگاه دوم: نمیدانم اینکه در ایستگاه آخر فقط در جلویی اتوبوس را برای پیاده شدن مسافران باز کنند قانون اتوبوسرانی است یا رانندهها آن را باب کردهاند، ولی در هر دو صورت ایده جالبی به نظر نمیرسد؛ هم حس بیاعتمادی راننده به مسافران را القا میکند و هم موجب تلف شدن زمان برای هر دو میشود.
مدیریت مشاغل مختلف متفاوت است اما مسأله اعتماد دو طرفه مشتری و صاحب شغل در همه کسبوکارها، همیشگی است. بهتر است به قول آقای راننده به هم اعتماد کنیم و احترام بگذاریم، خطاب به همه کسبوکارها هم میگوییم: در هر شغلی که هستی سعی کن برای خودت و دیگران بهترین باشی.