بسیاری برای این باور هستند که سهم تبلیغات در بازار و فروش آنقدرها هم که گفته میشود زیاد نیست، به تعبیری اغراق زیادی در این خصوص شده است. عدهای نیز بر این باورند که چه بخواهیم و چه نخواهیم وقتی وارد بازار میشویم باید تبلیغ کنیم. شاید این موضوع به این مسئله مرتبط باشد که آن دسته از افراد که تبلیغات را برای فروش لازم و ضروری میدانند معتقدند هر اقدامی در راستای فروش انجام شود خود یک نوع تبلیغ است لذا با این نگاه به جد باید گفت تبلیغات مستقیما با فروش ارتباط دارد و نمیتوان آن را دستکم گرفت.
اما هر تبلیغی برای خودش محدودیتهای فراوانی دارد که با در نظر گرفتن این محدودیتها باید گفت اثربخشی آن تا چه حد بوده است. امروز کمتر کسی میتواند بپذیرد که بدون داشتن علم روانشناسی و استفاده از آن بتوان تبلیغات کرد، چرا که این دو آنقدر بههم گره خوردهاند که نمیتوان آنها را از هم تفکیک کرد اما باز محدودیتها هستند که مشخص میکنند دامنه تبلیغاتی شما تا چه حد میتواند باشد.
این محدودیتها از نظر برخی بسیار مفید هستند، چرا که آنها باور دارند که اگر این محدودیتها نباشد با داشتن علم روانشناسی میتوان هم روی باور مخاطبان تاثیر گذاشت و هم اثربخشی غیرواقعبینانه از آنچه در اختیار مخاطبان قرار میگیرد صورت پذیرد و موجب فریب مخاطبان خواهد شد، درست مثل وجود قدرت بدون محدودیت در حکومتهاست، لذا در جوامع برای کنترل قدرت دولتها، عوامل بازدارنده زیادی در نظر گرفته میشود. با این پیشمقدمه به برخی محدودیتهای تبلیغات خواهیم پرداخت و اینکه این محدودیتها چه تاثیری بر فرآیند تبلیغات خواهد گذاشت.
رقابتی بودن تبلیغات
بدون شک اگر در بازار فقط یک صدا وجود میداشت میتوان حدس زد، چه تاثیری در سایر محصولات میتوانست بهوجود آید. مثلا شما تصور کنید تنها تولیدکننده خودرو «مرسدس» باشد، مسلما سهم این شرکت از بازار بیشتر از آنچیزی که میشود تصور کرد میبود.
وجود یک یا گاهی چندین و چند شرکت دیگر به موازات آنچه ما تولید میکنیم در صنعت تبلیغات «نوفه» یا «پارازیت» ایجاد میکند که موجب میشود مدام گفتههای ما در خصوص محصول تولید شده توسط شرکتهای دیگر به چالش کشیده شود و ای بسا کاملا خنثی شود. لذا مدیران تبلیغات دائما در تلاش هستند تا بتوانند از فراز این نوفهها صدای خود را به گوش مشتریهای خود برسانند.
منابع مالی و بودجه تبلیغاتی
دومین عامل محدودکننده در صنعت تبلیغات منابع مالی و بودجه است. شاید به جرات بتوان گفت صنعت تبلیغات جزو پرخرجترین صنعتهای دنیای معاصر است. این صنعت بهقدری پرخرج است که در هر ثانیه میلیاردها دلار را به راحتی در خود هضم میکند. مثلا یکی از تولیدکنندگان پوشاک در آمریکا وقتی تصمیم میگیرد برای نخستینبار وارد بازار شود فقط در سال نخست 10میلیون دلار صرف تبلیغات کالای خود میکند، تازه با این مبلغ شاید بتواند یک جای کوچک در بین رقیبان بزرگ خود دست و پا کند.
لذا با توجه به این حجم سنگین مالی کمتر شرکتی میتواند تاب بیاورد و بتواند کارهای خیلی بزرگی انجام دهد. این موضوع را از این جهت میگویم که برخی معتقدند با تبلیغات میتوان ذهن و رفتار ما را دستکاری کرد و بهخاطر همین با این صنعت مخالفت میکنند. به واقع من نمیتوانم باور کنم یک شرکت بتواند از پس چنین هزینههای هنگفتی به تنهایی برآید و بتواند سبک و سیاق زندگی ما را تغییر دهد بلکه چندین و چند شرکت در کنار هم شاید بتوانند اندکی در این زمینه تاثیرگذار باشند.
ایجاد نیاز
این دسته، از مخالفان سرسخت تبلیغات هستند و به عبارتی «ضدتبلیغات»اند. آنها معتقدند تبلیغات ما را وادار به خرید محصولی میکند که نمیخواهیم. باید بگویم تبلیغات عمدتا نقش اعلانی دارند نه ترغیبی، از اینرو این موضوع را میگویم که اگر تبلیغی بتواند نقش ترغیبی داشته باشد بسیار پرهزینه خواهد بود که عملا مقرون به صرفه نخواهد بود.گفته میشود دو نفر مدیر تبلیغات را به جزیرهای فرستادند که هنوز تمدن به آنجا نرفته بود.
وقتی وارد جزیره شدند هر دو متوجه شدند که آدمهای این جزیره هیچکدام کفش ندارند. هر دو مدیر به شرکت خود زنگ زدند یکی گفت اینجا نمیتوانیم کفش بفروشیم چون هیچ کس کفش نمیپوشد و دیگری گفت تا میتوانید کفش تولید کنید چرا که اینجا همه به کفش احتیاج دارند. مدیر اول بر این باور است که باید نگرش مردمان جزیره را عوض کند و آنها را ترغیب به پوشیدن کفش کند ولی مدیر دوم بر این باور است که باید کفش را به مردم جزیره معرفی کند.