همه ما در طول زندگی اهدافی داریم که براساس آنها، برنامههای خود را به پیش میبریم. این تعیین اهداف در سه دهه اولیه زندگی نوعی اهداف از پیش تعیین شده است و براساس ساختار جامعه و الگوهای غالب شکل میگیرد. اهدافی مانندتحصیل، ازدواج و درنهایت کار؛ ولی پس از این سه دهه است که اهداف شکل مقطعی خود را از دست میدهند و نوعی روزمرگی ایجاد میکنند.
اتفاقی که سبب میشود گاه زندگی ملالآور به نظر آید. اما اگر یاد بگیریم که زندگی خود را مانند ساختار یک سازمان ببینیم، تلاش میکنیم علاوهبر اهداف بلندمدت و نهایی، اهداف کوتاهمدتی را در زندگی خود تعریف کنیم و براساس آن برنامهریزی کرده و زندگی خود را پیش ببریم.
این امر کمک میکند در زندگی شخصی و زندگی کاری ما تغییرات عمدهای ایجاد شود و زندگی شکل بهتری به خود بگیرد. مدتهاست که «مدیریت بر خود» به شکل یک امر مهم درآمده و بسیاری از سازمانها در بخش مدیریت منابع انسانی شان تلاش میکنند تا کارکنان را به این سمت سوق دهند که نوعی مدیریت فردی در زندگی و کار خود ایجاد کنند که این امر علاوهبر تقویت روحیه نشاط در میان کارکنان، کمک میکند تا کارکنان با تعریف اهداف، نوعی هماهنگی میان اهداف خود و سازمانشان ببینند؛
مقولهای که سبب شده تا این سازمانها آینده روشنی در مقابل خود ببینند. در زیر گفتوگویی در زمینه مدیریت بر خود را پیش رو دارید که با پیتر وودز (Petter Woods) رییس دانشکده مدیریت دانش دانشگاه مالتی مدیا مالزی انجام شده است.
اساسا مدیریت بر خود چیست؟
مدیریت بر خود، اهداف فردی متعددی است که با استراتژیهای کوتاه و بلندمدت از پیش تعیینشده کمک میکند تا فرد به اهدافی که برای زندگی خود تعیین کرده دست پیدا کند. مدیریت بر خود یک فرآیند بسیار منحصربهفرد است، زیرا هیچ دو نفری برای رسیدن به اهداف خود از یک رویکرد مشابه بهره نمیبرند. هر چند پیچیدگیهای فردی سبب شده تا افراد رویکردهای مختلفی در مدیریت زندگی خود داشته باشند، اما در این شرایط نیز دستورالعملهای خاص و مطمئنی را میتوان ارائه کرد تا افراد بتوانند با کمک آن به اهداف مالی، معنوی، آموزشی و رمانتیک خود برسند.
این دستورالعملهای خاص چه هستند؟
چند فاکتور اساسی برای رسیدن به هر نوع هدفی وجود دارد که افراد باید این چند فاکتور را همیشه در نظر داشته باشند. در ابتدا باید اهداف کوتاهمدت و بلندمدت خود را تعیین کنیم. پس از تعیین این اهداف، باید مشخص کرد که چه برنامههای راهبردی برای رسیدن به این اهداف لازم است که براساس آن برای خود تعیین استراتژی میکنیم.
مرحله دوم برنامهریزی است. از طریق برنامهریزی است که برای رسیدن به هدف خود زمان تعیین میکنیم که بدانیم باید در این بازه زمانی این هدف را به انجام برسانیم. مرحله سوم کنترل هزینههاست. در این مرحله میزان هزینههای رسیدن به هدفمان را بررسی میکنیم که بدانیم این هدف چه میزان نیاز مالی دارد تا با یک شناخت کلی نسبت به هزینهها بتوانیم درست هزینهها را کنترل کنیم. مرحله چهارم مدیریت ریسکهاست. با شناخت ریسکهایی که در سر راهمان وجود دارد بهراحتی میتوانیم موانع رسیدن به هدفمان را بشناسیم و برای مقابله با آنها آماده شویم.
مرحله آخر شیوه مدیریتی است که برای رسیدن به هدف خود تعیین میکنیم تا براساس این شیوه شرایط رسیدن به هدف را آسان کنیم. در اصل در مدیریت بر خود، اهداف مان را یک پروژه میبینیم و مانند یک مدیر پروژه عمل میکنیم.
حال بیایید این مراحل را جداگانه بررسی کنیم و ببینیم چگونه باید آنها را به انجام برسانیم. در ابتدا به مرحله تعیین هدف بپردازیم، در این مرحله چه نکاتی را باید در نظر گرفت؟
اهداف هر یک از ما، به اهداف کوتاهمدت و بلندمدت تقسیم میشوند. ابتدا باید اهداف بلندمدتمان را در نظر بگیریم، زیرا این اهداف بلندمدتمان هستند که متاثر از اهداف کوتاهمدت ما میشوند و در ابتدا باید آنها را بشناسیم و اهداف کوتاهمدتمان را در جهتی تعیین و اجرا کنیم که به رسیدن به هدف بلندمدتمان کمک کند یا دستکم مانعی بر سر آن نباشد.
این داستان بسیار ساده است، همه ما کمابیش در زندگی در حال دستوپنجه نرم کردن با این تصمیمها هستیم. ما مدام با خودمان در حال اندیشه هستیم که فلان کارمان آیا به کار اصلی که مدنظر داریم لطمه میزند یا نه؟! در اصل درحالیکه اهدافمان را مشخص میکنیم استراتژی مشخص و راهکار معینی برای رسیدن به آنها در نظر میگیریم.
پس از تعیین هدف باید برنامهریزی کنیم، آیا همه اهداف را میتوان در ظرف زمان جای داد؟!
زمان مقوله بسیار مهمی است. با برنامهریزی است که ما برای اهداف خود و رسیدن به آنها زمان بندی مشخصی در نظر میگیریم و همین امر کمک میکند که ما در رسیدن به آن هدف مشخص جدیتر عمل کنیم. در اصل اگر برای اهدافمان زمان تعیین نکنیم با یک عملکرد باری به هر جهت به سمتی میرویم که ممکن است نتیجهاش نرسیدن به هدفمان باشد. مثلا اگر هدفمان گرفتن مدرک آیلتس است، باید زمان مشخصی را در نظر بگیریم. ابتدا ببینیم توانایی زبانمان در چه سطحی است، سپس ببینیم در این سطح و با توجه به امکانات ما برای گرفتن مدرک آیلتس چه میزان زمان لازم است.
گاه ممکن است این مدرک را برای مهاجرت یا تحصیل در خارج از کشور نیاز داشته باشیم که این امر خواهناخواه زمان ما را برای رسیدن به این هدف تعیین میکند، گاه فقط گرفتن مدرک آیلتس برای ما علاقهمندی است و جدای از نیازهای کاریمان که ممکن است بدون این مدرک و با اشراف بر زبان انگلیسی راه بیفتد، خودمان علاقهمند باشیم که با داشتن این مدرک و نمره مناسب در آن به نوعی توانایی خود را محک بزنیم، در این زمان است که ممکن است زمان اهمیت خود را از دست بدهد و ما اگر یک برنامهریزی زمانی برای این هدف نداشته باشیم، شرایط زندگی و مشکلات ما را نسبت به هدف سرد میکند و زمانی به خود میآییم که این هدف تبدیل شده به حسرتی که در گذشته مانده است.
همین بحث زمان در کنترل هزینهها نیز مهم است، در این زمینه صحبت کنید که کنترل هزینهها چگونه بایدانجام شود؟!
هر یک از ما توان مالی مشخصی داریم. براساس آن توان مالی است که برای خود هدف تعیین میکنیم. مثلا من علاقهمند هستم که به کشورهای مختلف سفر کنم، اما توان مالی محدودی دارم. این به آن معنا نیست که چون توانایی مالی ام محدود است باید این هدف را کنار بگذارم، بلکه میتوان با همان توان مالی کم با یک کنترل درست به هدف دست پیدا کرد. هدف من سفر به کشورهای مختلف است، اما این توانایی را ندارم که با یک پرواز خوب سفر کنم و در بهترین هتلها ساکن شوم.
براساس این با یک برآورد مالی، پرواز اقتصادی مناسبی در یک پیشنهاد تخفیفی میگیرم، برای اقامت از خوابگاههایی که برای توریستها تعریف شده و هزینه پایینی دارند استفاده میکنم و هزاران راه حل اقتصادی دیگر در نظر میگیرم تا بتوانم به هدفم برسم. در اصل همین برآورد هزینه و مدیریت درست است که در بسیاری از مواقع به ما کمک میکند تا اهدافی را که آرزو و رویا میبینیم جامه عمل بپوشانیم.
ریسکها در این میان چه نقشی دارند و چگونه میتوانیم آنها را مدیریت کنیم؟!
زندگی پر از فراز و نشیب است و هر گاه هدفی داریم برای رسیدن به آن باید ریسکهایی که بر سر راه ما وجود دارد را بشناسیم تا با شناسایی آنها زمانی که اتفاق میافتند غافلگیر نشویم. ریسکها خطراتی هستند که اگر بیگدار به آب بزنیم ممکن است مانع رسیدن ما به اهدافمان شوند، ولی وقتی آن خطرات را بشناسیم، برای آنها راهکار تعریف میکنیم و مانع میشویم که این ریسکها ما را از رسیدن به خواستهها و آرزوهایمان باز دارند.
مثلا هدف من استخدام در شرکتی بسیار بزرگ و مطرح است که به آسانی نمیتوان به آن وارد شد اما اگر هدف واقعی من ورود به این شرکت باشد، تمام موانع و ریسکها را شناسایی میکنم و با یک برنامه راهبردی مناسب همه شرایط را برای به دست آوردن آن موقعیت شغلی ایجاد میکنم. مثلا اگر برای ورود به این شرکت یکسری توانمندیها برای احراز شایستگی لازم است، تلاش میکنم تا این توانمندیها را در خودم ایجاد کنم.
ممکن است احتمال دهم که مسئول استخدام براساس اصول منابع انسانی مصاحبههای سختی را در سر راه رسیدن به این موقعیت شغلی تعریف کرده است، بنابراین سعی میکنم بررسی کنم و همه مراحل مصاحبه را بشناسم و با اتخاذ یک روحیه شایسته و توانمند در این مصاحبه استخدامی شرکت کنم که بدون در نظر گرفتن آن ممکن بود با ریسک از دست دادن شغل روبهرو شوم.
و مرحله آخر مقوله روش مدیریتی است، این مبحث شاید نسبت به دیگر مراحل کمتر در مدیریتهای فردی ما تعریف شود، درباره آن صحبت کنید؟!
روشهـــای مدیــریتی شکلهای مختلفی دارند، ولی در کل میتوان آنها را به سه روش استبدادی، مشاورهای و مشارکتی تقسیمبندی کرد.
1- در روش استبدادی (Autocratic leaders)، فرد مدیریتی یک طرفه و قائم به خود را انتخاب میکند. در این روش اساس مدیریت براساس تنبیه و مجازات است، ولی ویژگی که دارد چون قائم به خود فرد است سریع انجام میشود. گاه لازم است شما برای رسیدن به هدفتان از این روش بهره ببرید. روشی که برای خود مجازاتهایی تعیین میکنید که اگر در آن بازه زمانی کارهایی که باید انجام دهید را تمام نکنید، خودتان را از یکسری تفریحات محروم کنید.
بسیاری از افرادی که برای کنکور درس میخوانند از این روش استفاده میکنند، مثلا اگر قرار بوده در بازه زمانی دو ساعت فلان مبحث درسی را تمام کنند و نتوانستهاند در این زمان درس را به پایان برسانند، خود را از استفاده زمان استراحت محروم و خود را موظف میکنند که در زمان استراحت مبحث را تمام کنند، زیرا که زمان کوتاه است و مدیریت زمان به آنها میگوید که هر لحظه عقب ماندن از زمان هزینهاش، یک جواب منفی و به دنبال آن بالا بردن رتبه آنهاست.
2- روش مشــــاورهای (Consultative leaders)، در این روش شما با دیگر افراد درباره اینکه چگونه باید به اهدافتان برسید مشورت میکنید. مثلا هدفتان مهاجرت است، ولی آگاهی نسبت به کشور مقصد ندارید و لازم است تا از مشورت افرادی که به آنجا رفتهاند یا در مورد آن آگاه هستند اطلاعاتی کسب کنید. این روش مناسب است اما ممکن است در این راه از مشورت افرادی بهرهمند شوید که اطلاعات نادرستی دارند یا آنکه با توجه به تجربه تلخی که به خاطر سوءمدیریتشان در سفر یا مهاجرت به آن کشور داشتهاند با یک مشورت نامناسب شما را از تلاش برای رسیدن به هدفتان منصرف کنند.
3- مرحله آخر روش مدیریـــت مشــــارکتی
(Participative leaders) است. این نوع مدیریت را مدیریت غیرمتمرکز میگویند. در این روش شما نظرات افراد مختلف را در جایگاههای مختلف بررسی میکنید. نظر مشاوران، افرادی که تجربه این کار را داشتهاند. افرادی که درباره آن مطالعه کردهاند و پس از آنکه درباره انجام آن به اندازه کافی تحقیق کردید، آن زمان است که آمادگی آن را دارید که این شنیدهها را در کنار خواستهها و آگاهیهای خودتان بگذارید و بهترین تصمیم و روندی را که برای رسیدن به این هدف لازم است اتخاذ کنید.