واقعیت آن است که ما در دنیایی زندگی میکنیم که انسانها کمحوصله و عجول شدهاند، فرصتها محدود است، زمان کم است و انسانها مدام در حال دویدن هستند. در این دنیا هر روز انتظار میرود مطالب و اطلاعات فشردهتر شود، دیگر کسی نمیتواند تصور کند، برای انباشت اطلاعات به یک بایگانی بزرگ احتیاج باشد یا برای نگهداری هزاران عکس به صدها آلبوم نیاز داشته باشیم. بیشک این تصورات دیگر از ذهنها فراموش شدهاند، همه میدانیم برای نگهداری هزاران عکس شما فقط به یک صفحه دی وی دی احتیاج دارید و برای بایگانی اطلاعات شما فقط یک هارددیسک نیاز دارید تا بتوانید اطلاعات سالیان سال یک شرکت را در آن نگهداری کنید.
در این دنیا که همه چیز کوچک و کوچکتر میشود نوشتن داستان نیز مشکلتر میشود، چون یا باید این داستان آنقدر کشش داشته باشد که خواننده با شما همراه شود. این روزها بازار داستانهای کوتاه و حتی 58 کلمهای بسیار رونق دارد. یعنی شما داستانهایی را میخوانید که در 58 کلمه نوشته شدهاند؛ این داستانها در 58 کلمه شروع میشوند، به اوج میرسند و فرود میآیند و در انتهای داستان حسی برای خواننده بر جا میماند که این حس میتواند ماندگار شود.
بسیاری معتقدند هنر امروز موجز و مختصر گفتن است، من هم قصد ندارم در این خصوص بحثی داشته باشم؛ اینکه آیا باید همه چیز را مختصر کرد؟ اینکه آیا باید به این فشردهسازی شتاب داد؟ اینکه حس خواندن یک رمان بلند را با یک داستان58 کلمهای عوض کرد؟ به نظر میرسد، حتی اگر فرض بگیریم که دنیای ساخت فیلمهای بلند سینمایی به پایان رسیده است اما دنیای داستانسرایی به پایان نمیرسد؛ بلکه فقط شیوهها و سبک داستاننویسی عوض میشود.در ساخت یک آگهی تبلیغاتی نیز وضع بر همین منوال است. مخاطب امروز به شما فرصت نمیدهد که بیشتر از چند ثانیه وقت او را بگیرید لذا شما در این چند ثانیه فرصت دارید که داستان خود را بگویید. این داستان باید در 30 ثانیه آغاز شود؛ به اوج برسد و بعد به آرامی فرود بیاید و آن حسی را که شما میخواهید روی مخاطبتان بر جای بگذارد.
معتقدم سازندگان آگهی اگر نمیتوانند فیلم سینمایی بسازند فیلم تبلیغاتی خوبی بسازند؛ این را هم اضافه کنم که نمیتوانم باور کنم دنیا آنقدر پست مدرن شده که روزگار داستانسرایی به پایان رسیده باشد اما متاسفانه آگهیهای بیشماری را شاهدم که فاقد هرگونه داستانی هستند و فقط به اتکای علامت تجاری یک شرکت میخواهند حرف خود را بزنند. صرفاً جهت اطلاع باید عرض کنم شاید مخاطب شما در فروشگاه علامت تجاری خاصی را بخرد ولی بیشک اگر شما بخواهید فقط علامت تجاری را به او نشان دهید و بخواهید از شما خریدی انجام دهد راه را اشتباه رفتهاید. مخاطب دوست دارد این علامت تجاری که از آن خرید میکند داستانی داشته باشد داستانی که با او ارتباط بگیرد و بفهمد و آن را دنبال کند.
در آگهیهای تبلیغاتی که این روزها شاهدیم اغلب یک داستان خوب میتواند تأثیر عمیقی روی مخاطب بگذارد. نبود یک داستان اثربخش روی مخاطب تأثیر منفی میگذارد بهتر بگویم ارتباط لازم را شما میتوانید از طریق داستان با مخاطبان خود برقرار کنید و البته باید گفت این موضوع پدیده جدیدی نیست و از گذشتههای دور بهترین راه ارتباطی داستانسرایی بوده است. متاسفانه باید بگویم در آگهیهای ایرانی فقر این موضوع به وضوح مشاهده میشود؛ فقر داستان نویسی چه در حوزه سینمایی و چه در حوزه تبلیغاتی مشهود است، باید قبول کرد وقتی داستان نوشته میشود شخصیتهایی که در آن داستان خلق میشود میتواند پل ارتباطی بین آگهی شما و مخاطب باشد.
در اغلب موارد این شخصیتهای داستانهای تبلیغاتی هستند که فروش میکنند نه آرمها و نشانهها لذا شخصاً به مدیران تبلیغاتی توصیه میکنم روی داستاننویسی تبلیغاتی کار کنند. اینکه شما برای معرفی یک کالا صرفاً به دادن اطلاعات اکتفا کنید راه را به اشتباه رفتهاید. داستانها میتوانند درام ،کمدی، تراژیک یا. . . هر شکل دیگری ساخته شود و آنگاه نشان شما در دل داستان جای خود را پیدا کند. این موضوع در روانشناسی نیز به اثبات رسیده، وقتی شما یک موضوع را بایک داستان گره میزنید آن موضوع را به عمیقترین قسمتهای حافظه میفرستید و میتوانید سالها در یادتان نگاه دارید.
اگرچه هر از گاهی داستانهای تبلیغاتی را در آگهیهای ایرانی شاهدیم اما کمبود این موضوع همچنان به قوت خود باقی است اصرار و علاقه زیادی که مدیران تبلیغات ایرانی به شعر و ریتم دارند موجب شده که داستانسرایی در فیلمهای تبلیغاتی بسیار کمرنگ به نظر بیاید که باید مدیران تبلیغاتی برای آن فکری بکنند.