ساوه. شهر انار؛ جایی که «فرصت امروز» در این شمارهاش به سراغ یکی از کارآفرینانش رفته است تا ثابت کند نگاهش را از هیچ گوشه ایران برنمیگیرد. خانقاه، روستایی کوچک در شهر انار ایران است که بانویی کارآفرین در حوزه کشت و پرورش نهال زیتون و پسته به جامعه کارآفرینان تحویل داده است. معصومه غفاری، زنی فعال است که زندگیاش را بین دو دستش گرفته و هر چه دارد از عدم ناامیدیاش است. زنی که حالا چندین بانوی دیگر را هم مشغول به کار و فعالیت کرده است. این گزارش را یک نفس تا آخر بخوانید، ضرر نمیکنید.
بودنی بود
فکر میکنم داستان این زن را باید از زمانی آغاز کنیم که همسرش در قید حیات بوده و به کار کشت نهال زیتون مشغول بوده است. زنی که در کنار همسرش فعالیت میکرده و به کمک او به کار قلمهزنی و کشت نهال مشغول بوده است. گلخانهای 1700متری داشتهاند و درآمدشان خوب بوده است. او هنوز هم 40 سالش نشده. شش سال پیش همسرش را از دست داده و با دو پسرش زندگی میکند.
البته کارشان را از سال 82 و در طرح طوبی وزارت جهاد کشاورزی شروع میکنند اما با سنجیدن اوضاع کشت وکار خودشان به ایجاد گلخانه و تولید قلمه میپردازند. برای دریافت پروانه کسب اقدام میکنند و به دنبال دریافت مجوز ایجاد گلخانه میروند و جالب است بدانید که میگوید: همسرم مجوزها را به نام من گرفت. انگار همسرش حوادث را پیشبینی کرده بود. در ابتدا اینقدر سرمایه نداشتهاند که گلخانهای با بدنه فلزی تاسیس کنند و به ناچار گلخانه چوبی ایجاد میکنند: بعد از اینکه وضعمان کمی بهتر شد، گلخانه را فلزی کردیم و تعداد سالنها را افزایش دادیم. اوضاع بر وفق مراد پیش میرود تا اینکه روز شوم فرامیرسد. همسرش در گلخانه دچار گازگرفتگی میشود؛ به او گفتم تنها نرو و این کار را به تنهایی انجام نده. اما انگار اینکار را کرده بود که دیگر نفسی برای کشیدن نداشت.
ادامه مسیر اما تنها
این اتفاق در حالی رخ داد که آن سال، یعنی سال 88 رونق کارشان بود و بین 50 تا 60هزار نهال زیتون آماده فروش داشتند. اما انگار ادامه راه زندگی را باید تنهایی طی کند. ایست ناگهانی زمان در مسیر زندگی همسرش، شوک بدی به او و فرزندانش وارد میکند. زنی 34ساله با دو بچه 12 و 10 ساله: تقریبا دیگر حس زندگی کردن نداشتم. اما مشاورههایی که میگرفتم و امیدهایی که به من میدادند موجب شد که هشت ماه بعد از این اتفاق تلخ کار را از سر بگیرم. مرگ را باور کردم و آن را پذیرفتم. از طرفی ادامه این کار را وظیفه خودم میدانستم تا کار مشترکمان با همسرم از دست نرود. از طرفی مجوزها هم که به نام بود و مشکلی برای ادامه کار نداشتم. بچهها هم با همه کمی سنشان در قلمهزنی و هرس کردن کمکم میکردند. زندگی دوباره شروع شده بود. چون من تنها کسی نبودم که به چنین رخدادی دچار شده بود و ممکن است برای هر کسی پیش بیاید.
بچهها امیدهای زیادی برای ادامه زندگیاش ایجاد میکنند: کار را به خاطر حفظ زندگیام و به خاطر بچهها ادامه دادم و طی این شش سال، این کار بوده که من را حفظ کرده است. من را شاد و زندگی را ممکن کرده است. طبیعت اطراف ما حرفهای زیادی برای گفتن دارد البته اگر گوش شنوایی وجود داشته باشد. سبزینههای زیتون در زندگی این زن جوانه میزنند و میشوند اعضای خانوادهاش که اتفاقا هم حرف میزنند و هم حرف میشوند: زمانی که قلمههای زیتون جوانه میزنند، انگار جوانتر میشوم. با آنها حرف میزنم و حالشان را میپرسم و جواب هم میگیرم. آنها رشد میکنند و من هم همراه با آنها رشد میکنم.
بازار فروش بد نیست
اما تنها پرورش قلمهها نیست که باید انجام شود. بازار فروشی هم باید باشد. در این زمینه جهاد کشاورزی اقداماتی داشته است و اداره مربوطه در هر شهری با بررسی دورهای، میزان نهال هر شهر را اعلام میکند تا خریداران از سراسر کشور برای خرید اقدام کنند. در حال حاضر پنج نفر در این شهر کوچک نهال زیتون تولید میکنند. چهار نفر مرد و تنها زن هم بانوی قصه ماست. تابستانهای گرم این شهر کوچک که فاصله زیادی هم با تهران ندارد، موجب شده زمینه کشت مناسبی برای زیتون فراهم شود. زیتونی که آب زیادی نمیخواهد. این فعال حوزه کشاورزی حالا از چندین شهر ایران مشتری ثابت دارد. یزد و شیراز از این جملهاند.
اما زیتونها تنها مخاطبان نجواهای مادرانه این زن پرتلاش نبودهاند. بعد از کشت موفق زیتون به سراغ پسته هم رفته است و اکنون او تنها تولیدکننده نهال پسته در شهرش است. هممسلکان مردش به او میگویند که تو موفقیتها را درو کردهای؛ 80کیلو بذر پسته گرفتم و در سالنی 800متری کاشتم. الان سبز شدهاند و این یعنی موفقیتی که حاصل تسلیم نشدن من است و اینکه میخواهم هر روز موفقتر شوم. غفاری فکر میکند که چون کارش با طبیعت است موجب شده هیچگاه احساس خستگی نکند. بین فامیل او را شادترین فرد میدانند و او خودش را کودکی میداند که روی خوش زندگی را خودش ساخته است؛ برای خودش و برای بچههایش.
از هرگونه ریسکی استقبال میکند: شاید هزینهای که برای بذر پسته و ایجاد سالن و هزینههای مراقبت تقبل کردم هیچگاه نتیجه نمیداد اما من به نیمه خالی لیوان نگاه نمیکنم. ضرر مالی در هر کاری ممکن است پیش بیاید اما فعلا این گلخانهها زندگی ما سه نفر را میگردانند. مشکلی هم این روزها دارد؛ نهالها باید در فضای باز رشد کنند. تا اینجای کار هم مشکلی پیش نمیآید اما وقتی کلاغهای گرسنه متوجه نهالها شوند دیگر کنترلشان سخت است و کار نهالها بدجور زار میشود. این مسئله از جمله مشکلاتی است که مزرعه کوچکش را تهدید میکند.
البته راهکارهایی هم برای این مسئله دارند که شاید کلاغها جانشان را بر سر این نهالکشی بنهند آخر و کاش با ملایمت بیشتری کلاغها را منصرف کنند. البته مانند هر تولیدکنندهای مشکلاتی بابت وثیقه و مسائلی از این دست با بانکها دارد و خواستار رسیدگی و حمایتهایی در این زمینه است.
موفقیت ربطی به جنسیت ندارد
امسال برای او و دیگر تولیدکنندههای نهال زیتون سال پرفروشی بوده است. او هم 20هزار نهال برای فروش داشته است. نهالهایی که باید روی 60سانتی متر قد داشته باشند تا ارزش فروش داشته باشند. زن بودنش و فعالیت در حوزهای که به نظر میرسد کمی مردانه است گاه اذیتش میکند اما مانعی برای پیش رفتنش نشده است: هیچگاه نمیگویم چون زن هستم پس نمیتوانم کاری را انجام دهم. روستای خانقاه حالا زنی را به خودش میبیند که با رویش جوانههای زیتونها و پستههایش نفس میکشد و زندگیاش به این سبزینهها بند است. خانوادهاش هم کنارش هستند.بچهها به او کمک میکنند، هرچند به نظر نمیرسد که خواهان ادامه دادن به این کار باشند. برادرش او را تشویق میکند که در جا نزند و پیوسته جلو برود. هرچند او وابستگی خاصی به کسی ندارد و میگوید نمیخواهم به کسی وابسته باشم.
صبح تا ظهر، ظهر تا شب با گلخانه
به قول خودش از صبح میزند بیرون و ظهر برمیگردد. غذا را که بار میگذارد دوباره به گلخانهها برمیگردد. کارآفرین برتر استان مرکزی حالا برای خودش به فردی موفق و مثال زدنی تبدیل شده است. اما او درگیر این حرفها نیست. حتی حساب زمان و سال و ماه را هم ندارد. انگار طول روز و شبش را با قد جوانهها اندازه میگیرد. وقتی به شوخی از او میپرسم که با این همه زمانی که برای کارش صرف میکند پس چه زمانی فلان سریال معروف خارجی را میبیند با خنده میگوید: اهل سریال دیدن نیستم. مهمترین تفریح من بودن در گلخانه است.
بهترین لحظات زندگیام همینجا رقم میخورد.
در نهایت از او میخواهم که قیمت نهالهایش را هم بگوید: اگر مشتری سفارش انبوه داشته باشد مثلا 10 یا 30 هزار نهال و... هر نهال را بین 2700 تا 3هزار تومان میفروشم. من میخواهم که قیمت 20 تا 30 عدد نهال را به من بگوید شاید مشتریاش باشم که با خندهای میگوید: برای شما که هزینهای ندارد!