تولستوی میگفت، در انسان یک جنون نهفته وجود دارد؛ جنونی مهیب و مازوخیستی که آدمی را به ورطه هلاکت میکشاند. تولستوی توتون و برج ایفل (که آن را یک مشت پارهآهن بیمصرف میدانست که نبردهایی برای تملک افتخار آن در پاریس در گرفته بود) را دو مظهر این جنون اکتشافی خود میدانست. امروز اما در نهایت تاسف باید بر مظاهر جنونمان بیفزاییم و بیفزاییم... و تازهترینش همین آمار دهشتناک فائو که اعلام کرده با روند فعلی فرسایش خاک، آدمیزادی که 95 درصد غذایش را از خاک به دست میآورد، دیگر خاک قابل کشتی نخواهد داشت تا زراعت کند. این را اضافه کنید با 800میلیون گرسنه مطلقی که اکنون نانشان در سفره دیگر کشورهاست و ببینید چه فاجعه گستردهای میشود فاجعه گرسنگی برای بشر!
ما (یعنی همه آدمهای همه جا) که ریههایمان دارد درد میگیرد از تنفس دودهای سیاه شهرهای بزرگ و بیقواره صنعتی، داریم سالانه 16 میلیون هکتار جنگلی را که به ما هوای تازه میبخشند، سلاخی میکنیم و این تخریب، خاکی را که 500سال طول میکشد تا در چرخه طبیعت جایگزین شود، می فرساید و میفرساید.
هر که او ارزان خرد، ارزان دهد/ گوهری، طفلی، به قرصی نان دهد
آنوقت سرعت این نابودی در ایران چقدر است؟ ما سالانه چند درخت را به مسلخ نابودی میبریم؟
سازمان جنگلها و مراتع هیچ آمارمتقنی در این باره ندارد. سکوت. شاید به این دلیل که انگشتهای اتهام به سویشان نشانه نرود؟ شاید... تنها آمار سازمانهای بینالمللی است که گوشهای از پرده را بالا زده تا عمق فاجعه را ببینیم: سالانه 285 هزار هکتار از درختان جنگل در کشوری که پایتختش73 هزار هکتار مساحت دارد، نابود میشوند و حال تهران دودآلوده را جنگلی در نظر گیرید و فرض کنید هر سال چهار جنگل به مساحت تهران، در کام نابودی فروروند؟
تنها فرض آنهم مو به تن آدم سیخ میکند. و فعالان محیط زیست میگویند با این سرعت تخریب تا 30 سال آینده ایران دیگر جنگل طبیعی نخواهد داشت و ما تصویر جنگلهای دلکش گلستان و آمل و جنگلهای ابر را تنها باید در فیلمهای قدیمی و آرشیو عکاسان جستوجو کنیم... و اوضاع جهان هم اگر نه به وخامت ما، کم از ما نیست و با اینهمه ما (جهانی) غفلت کردهایم، از این سونامی ویرانگری که با سرعتی دهشتناک در حال نزدیک شدن به بشر است... سونامی گرسنگی. و این از مسائل و دغدغههای مطرح محافل سیاسی ما و همه جهان در دهههای آینده خواهد بود، دهههایی که اگر ما نباشیم، به یقین کودکانمان خواهند بود و خواهند چشید میراث تلخی را که برایشان مینهیم. در آن روزگار، مسئله جنگل و فرسایش خاک (که امروز گم است در هیاهوی بحثهای پر حاشیه جنگها و بحرانهای اقتصادی و...) از نخستین مسائل بشری خواهد شد و تیترهای آن در روزنامهها و رسانههای جهان، بیش از نام سیاستمداران و ستارگان هالیوود شنیده خواهد شد.
امروز حتی تیتر «گرانی»نان هم برایمان دلشوره میآورد، اما ککمان هم نمیگزد، اگر 60 سال دیگر فرزندمان و نوهمان، نانی و میوهای برای رفع جوع نداشته باشند؟
آمارهای برخی متخصصان خاک میگوید: نرخ سالانه فرسایش خاک در ایرانِ ما (که میخواهیم در سرودهها تا ابد «خاکش»پاینده باشد) تا ۳۳ تن در هکتار است که پنج تا شش برابر حد مجاز است و میانگین سالانه فرسایش خاک ما هم ۱۵ تن در هکتار است که سهبرابر متوسط قاره آسیاست و ما در صدر کشورهای جهان قرار گرفتهایم در فرسایش خاک! چرا ما اینگونه پیشی گرفتهایم از کشورهای دیگر جهان در بر باد دادن خاکی که از پدرانمان ارث بردهایم؟
گاهی آمارهای فرسایش خاک در ایران بهقدری درشت است، که از شدت بزرگی، باورمان نمیآید. همین متخصصان خاک میگویند: سالانه حدود ۳۰درصد از ظرفیت ذخیرهسازی آب در سدهای بزرگ مخزنی کشور توسط رسوب از بین میرود؛ این یعنی از رده خارج شدن چند سد به بزرگی سد کرج در سال! چنین حجم رسوبی را چه کسی میتواند باور کند؟... بیندیشیم و باور کنیم.