- ها چی شد؟ هن و هنت دراومد، خب! اولش شلتاق میکردی سرعتی میرفتی. زرتت قمصور شد.
- آلودگی رییس، آلودگی هوا و آب و همه چی. تقصیر شماهاست دیگه، ای وای نفسم! وای وای مردم!
- آره جوون! تقصیر ماست. همه چی تقصیر ماست اصلا!
- آره دیگه رییس، مدیرای هم نسل شماها، هی مصرف کردین، هی سوزوندین، آلوده شد رفت پی کارش. الان نسل جوون اینطوری شده دیگه، ای داد، ای وای...
- آره شماها انگار رو صندلیاتون چسب ریختن، میشینین دیگه جرثقیلم بلندتون نمیکنه. دو قدم راه میخواین برین هی آژانس، هی ماشین، اینجوری میشه. آره تقصیر ماست شماها یه مشت جوون لاجون مردنی شدین. ما سن شماها بودیم همین کوهو درسته قورت میدادیم. شماها بچهاین، بچه...
- یواشتر برین رییس تورو خدا...
- حرف میزنی اکسیژن بیشتر مصرف میکنی، حرف نزن، راه بیا، بیا فس فس نکن. یالا بیا، بیا دیگه...
آرام آرام دور میشود، من میمانم و صدای پوتینهای سنگین نامناسبم روی سنگ و خاک مسیر. به احتمال قریب به یقین این آخرین صدایی است که میشنوم. همه جایم درد میکند. همه چیز تیره و تار است.
- آقا شمام که مثل ما نفس نفستون گرفته.
- آره جوون، ای داد، آی، آی مردم...
- ولی رییس عجب راهی میره با این سن و سال، دمش گرم خدایی.
- آره والله، دمش گرم، اینا مثل من و تو... ای وای... روغن نباتی نخوردن که. جون دارن.
- آره! من با اجازه فعلا برم ببینم به رییس میرسم یا نه.
- برو جوون، برو خیر پیش... آی...
آرام آرام میرود. باز من و صدای خش خش. عجیب است که هنوز نمردهام. پشیمانی در تک تک سلولهای بدنم خانه کرده. آخر من و کوه؟ این کار بود من کردم؟
- سلام بر مدیر عزیز بخش ما.
- سلام جوون. خدا قوت. زنده باشی. ای وای. ای وای.
- مدیر عزیز ما خسته و نالان نباشند.
- فعلا که جوون هم خستهایم هم نالانیم، هم مثل حیوان معروف پشیمانیم. شما ماشاءالله خوب راه افتادیا! اولش ضعیف نشون میدادی...
- بله! ما یک مقداریمون اصولا زیر زمین است مدیرجان. من با اجازتون برم برسم به رییس. گوش شیطان کر عجب چابک و سرحالن ایشون در این سن و سال.
- بله! بله! خیلی شیطان هستن و چابکن خدارو شکر. بفرمایید، برید به سلامت. من میام کمکم.
آرام آرام دور میشود و این صدای لعنتی دوباره روی مخم میافتد. قفسه سینهام از درد در آستانه انفجار است. از گلویم بوی خون تازه استشمام میکنم. بعید است دیگر آن روزهای روشن در ارتفاع سطح دریا تکرار شود. من قطعا تا دقایقی دیگر خواهم مرد.
- خسته نباشید آقای مهندس. چه هوای خوبیه نه؟!
- شما خسته نباشید خانم مهندس. مونده نباشید. بله هوای بسیار مفرحیه. فقط این تنگی نفس داره منو آزار میده بدجور.
- خدا نکنه تنگی نفس داشته باشین. شما فقط یه کوچولو، یه کوچولو اضافهوزن دارین اونم یه دو، سه بار بیاین کوه درست میشه.
- بله! بله! یکم اضافهوزن. درسته.
- آقای رییس چه جونی دارن...
- آره! با این سن و سالشون، خیلی قوی و نیرومند هستن ایشون.
- بله! بیخود نیست که رییسن دیگه. تو همه چیز از ما بهترن.
- بله! بله! بهترن، بفرمایین خانوم مهندس. برید شمام بهشون برسین. من دارم میام.
- پس با اجازه.
- خواهش میکنم. مرحمت زیاد... ای داد... سلام برسونین. ای وای...