کوچه، بقالی که چه عرض کنم یه فروشگاه 14 متری که از شیر مرغ تا جون آدمیزاد توش پیدا میشه. فروشنده که یه آقای جوونیه هر روز با غرولند میاد جلو. مراقبه که نکنه تو دستکجی کنی. دیگه بعد از این چندماه که دفتر روزنامه توی این محلهاس و این آقای فروشنده رو ما هفتهای چندبار میبینیم، انتظار داریم بهمون اعتماد کنه و جلدی نیاد جلو که ببینه چیکار میکنی!
برای اینکه این اطمینان رو بهش بدم که بابا ما دستمون صافه و دستکجی توی کارمون نیست، شروع کردم باهاش گپ زدن، پرسیدم تو از اول آزگار کارت این بوده؟ گفت آقای دکتر! من کلا یک ساله توی این کارم، اول آزگار که زندگیم روی یه محور دیگه میچرخید. با تعجب گفتم: منظورت چیه؟ چه کاره بودی مگه؟
آهی از ته دل به آسمون فرستاد و گفت: ببین آقای دکتر! شروع هرکاری برای خودش آداب و رسومی داره، هیچ کاری بیهوا و بدون برنامهریزی جواب نمیده چه برسد به سرمایهگذاری! راستشو بخوای من جوون بودم، خام بودم کلی سرمایه پدرمو جمع کردم و به هوای حرف رفقا رفتم توی یه سرمایهگذاری کلان، ولی با کله خوردم زمین، چون راه و رسم بازار رو نمیدونستم، چون راه و از چاه تشخیص ندادم و با مخ خوردم زمین.
پرسیدم مگه چه سرمایهگذاری کردی؟
یه آه دیگه کشید و گفت: نپرس دکتر، نپرس که گفتن نداره! پنجسال پیش با پول پیش خرید بازنشستگی پدرم و فروش یه موتور که خودم داشتم به هوای پیشنهاد دوستان رفتم تو کار پرورش قارچ. گفتن مراقبت نمیخواد سرمایه نمیخواد، راحته و هیچ کاری نداره، بلندپرواز بودم و می خواستم یکشبه ره 100 ساله برم، سه ماه طول کشید تا کسبوکارمو راه بندازم، اما تا سه سال بعدش داشتم تاوان اشتباهاتمو میدادم، کلی جنس و وسیله خریدم، دستگاه بخار پاش و دماسنج، جعبه و خاک و بذر و کود، اما دریغ، دریغ که توی این کار سررشته نداشتم و مجبور شدم یه از خدا بیخبر رو استخدام کنم. اینقدر توی هول و ولا بودم که هیچ ضمانتیام ازش نخواستم. به یکماه نکشیده بود که همون محصولات پلاسیده و دستگاههارو شبونه بار زد و رفت، من موندم و یه زیرزمین 20 متری که با فروشش تونستم فقط اینجارو اجاره کنم و یه سری جنس بریزم توش! امان از کارِ بیحساب و کتاب، امان از بیتجربگی، امان از...
بهش گفتم: حالا دیگه غصه نخور، اینجا که کاسبیت خوبه، بسیار سفر باید تا پخته شود خامی!
یه نگاهی بهم کرد و گفت: یه وقتایی یه سفرایی میری که درسته بعد از گذشت چند سال با تلاش و زحمت جاشو پر میکنی، ولی یه خاطره تلخ و یه ورشکستگی از روی بیتجربگی میتونه تو رو برای سالهای سال افسرده و بیاعتماد کنه. فقط به مخاطباتون بگید که هر کاری یه راه و رسمی داره، یه سابقهای میخواد، شروع یه کار همین جوری فایده نداره! بگین قبل از اینکه همه پسانداز و سرمایه خوشونو با حرف اینو اون جایی خرج کنن باید کلی تحقیق کنن و از هول حلیم نیوفتن توی دیگ...
دستمو گذاشتم روی شونهشو گفتم ولی همه اینایی که گفتی دلیل نمیشه تندی بیای جلو مشتری و بخوای مچشو بگیری که یه پفک نذاره توی جیبش. یه لبخندی زد و گفت: همین مغازهداری هم آداب خودشو داره دکتر، اینم کار من نیست...