در کشور من انگلیس، ما یکی از این گروههای خستهکننده را داریم که بیشتر از هر کس دیگری خوراک چپها را تأمین میکنند؛ مرکز حقوق بالا. آنها حالا درباره این گله کردهاند که امروز (سهشنبه همین هفته) سهشنبه گربه چاق است: یعنی بعد از پنج روز از ابتدای سال، آنهایی که در رأس صد شرکت برتر انگلیس هستند، به صورت میانگین، به اندازه میانگین سالانه حقوق کارگران عمومی در انگلیس درآمد داشتهاند.این حرف هیچ توجیهی ندارد مگر اینکه به این ایده که بعضیها در بازار بیشتر از دیگران حقوق میگیرند دامن بزند.
این ایده که خشم خیلیها را بیشتر کرده، البته مشکلات زیادی دارد. همانطور که همکار من سم بومان از انستیتو آدام اسمیت نوشته است: «اچپیسی اعلام کرده است که رؤسای رده بالا در انگلیس امروز بیشتر از میانگین درآمد سالانه کارگران درآمد کسب میکنند. این گروه این ادعا را براساس محاسبه حقوق سالانه 5 میلیون پوندی مدیران عامل شرکتهای بزرگ در مقایسه با درآمد سالانه 27 هزار و 645 پوندی کارگران محاسبه کرده است. این گروه مدعی است که میخواهد شکاف دستمزد ناعادلانه را برملا کند، اما کاری که آنها کردهاند بیشتر مثل صحبتهای قهوهخانهای است تا تحلیلهای اقتصادی.»
دقیقا همینطور است و حتی میشود جلوتر هم رفت. میتوانیم بگوییم اینجا یا هر جای دیگری، این پول اچپیسی نیست که برای پرداخت دستمزدها خرج میشود، این پول متعلق به سهامداران است و حالا میتوانیم بپرسیم که مسئولان اچپیسی واقعاً کی هستند که باید به دیگران بگویند با پول خودشان چهکار کند؟ آیا آنها واقعاً به جز یک سری آدم که به خود این حق را میدهند که به مردم بگویند با پول خودشان چهکار کنند چیز دیگری هستند؟
آنها واقعاً کسانی که باید درباره پول دیگران تصمیم بگیرند نیستند اما حتی پا را فراتر از آن هم گذاشتهاند.لندن 24 نوشته است: «این گزارش نشان میدهد که مدیران عامل شرکتهای بزرگ انگلیس در سال 2014 به صورت میانگین چیزی حدود 4.96 میلیون پوند حقوق گرفتهاند. حتی اگر اینطور فرض کنیم که این «گربههای چاق» ساعتهای زیادی را حتی در تعطیلات کار میکنند، دستمزد آنها در هر ساعت 1200 پوند میشود و این بیشتر از پولی است که کارگران لندنی در ماه به خانه میبرند.»
هیچ دلیل منطقی، اخلاقی، اقتصادی، تجربی یا حتی تئوریکی وجود ندارد که دستمزد مدیران ارشد شرکتهای بزرگ انگلیس، مطلقا ربطی به دستمزدهای لندنیها یا حتی انگلیسیها داشته باشد. دلیل آن هم این است که دستمزد این مدیران عامل در شرکتهای انگلیسی، تحت هیچ شرایطی معیاری برای سنجش اقتصاد در انگلیس نیست. دستکم 70 درصد دستمزدها (و البته پاداشها و مزایای) مدیران ارشد شرکتهای بزرگ انگلیسی از خارج از این کشور میآید.
تعداد بالا و مطلوبی از شرکتها هستند که حتی حضوری اقتصادی در انگلیس ندارند. یک دلیل آن این است که این شرکتهای بزرگ نه در انگلیس، که در لندن ثبت شدهاند. آنها برای اینکه در لندن باشند، ضرورتا نیازی ندارند که در اقتصاد انگلیس فعال باشند. حتی لازم نیست این شرکتها در املاک انگلیسی باشند و در نتیجه هیچ ضرورتی وجود ندارد که هیچ نوع سوبسید انگلیسیای در کل شرکت وجود داشته باشد.
خیلی از این شرکتها واقعاً هیچ کاری با انگلیس ندارند. چرا باید یک نفر که، برای نمونه، پول گرفته است تا مدیریت یک معدن را در آفریقای جنوبی به عهده بگیرد، دستمزدش را براساس میانگین حقوق کارگران انگلیسی بگیرد؟ چرا باید دستمزد کسی که یک شرکت بانکداری موبایلی را در کنیا اداره میکند به حقوق سالانه یک گارسون در فروشگاه زنجیرهای استارباکس در هادرزفیلد ربط داشته باشد؟
این مقایسه خام واقعاً نادرست است. اما این هم پایان کار نیست و حتی بدتر هم میشد. به چیزی که اسکای نوشته توجه کنید: «چیزی که اچپیسی ارائه کرده براساس میانگین حقوقی است که مدیران شرکتهای برتر انگلیس در سال 2014 گرفتهاند -4.9 میلیون پوند- محاسبه شده، درحالیکه مزایای انگیزشی آنها در سال تا 50 درصد دستمزدشان بالا میرود.»
خب حالا این سوال مطرح میشود که چرا سهامداران چنین مزایایی به مدیران عامل شرکتهایشان میدهند؟ جواب این است که این روش از نظر اقتصادی منطقی است. مشهور است که مدیران عامل ژاپنی در مقایسه با آنهایی که در دنیای آنگلوساکسون کار میکنند دستمزد به مراتب پایینترین میگیرند. اما این تمام ماجرا نیست، آنها امکانات فراوانی مانند عضویت رایگان در باشگاههای گلف، پرداخت قبضهایشان توسط شرکت و غیره را دارند. اما بله، همچنان تفاوت زیادی بین این دو وجود دارد. و نتیجه؟
«این فرضیه در عمل ثابت شده نشان میدهد که شرکتهای آمریکایی از (هزینههای) خود در بخش نیروی انسانی و داراییها میزنند تا با تغییرات در کادر رهبری بازگشت داشته باشند، درحالیکه شرکتهای ژاپنی تلاش میکنند تا بدهیهای شرکت را کاهش بدهند. شرکتهای ژاپنی با وجود فناوریهای عالی، مدیریت سازمانی و انسانی بهتر، در مقایسه با شرکتهای آمریکایی درآمد کمتری دارند چون مدیران عامل آنها، که مسئول مدیریت جامع شرکتها هستند، اولویتشان را به حداکثر رساندن سود شرکت تعیین نمیکنند.
چنین گرایشی در نهایت به از دست رفتن سود سهامداران، استفاده نادرست از منابع شرکت منجر میشود و اثرات اقتصادی زیادی به جا میگذارد.»به این نکته توجه کنید که این فقط سهامداران نیستند که ضرر میکنند، بلکه کل اقتصاد ضرر میکند.
اچپیسی خیلی ساده برای ناله کردن، مقایسه غلطی را بین اقتصاد و مردمی که عملاً هیچ نقشی در آن ندارند انجام میدهد و در این راه دستمزد مدیران عامل را که در نهایت به سهامداران و کل اقتصاد سود میرساند زیر سوال میبرد. ما کاری که میتوانیم بکنیم این است که آنها را نادیده بگیریم چون یک حسادت نزدیک به مرض چیزی نیست که بخواهیم براساس آن حتی سیاستهای عمومی را تنظیم کنیم، چه برسد به چیزی به اهمیت پرداخت حقوق به کسانی که شرکتهای بزرگ دنیا را هدایت میکنند.