در تهران هیچچیز عجیب نیست. این شاید بهترین تعریف باشد برای ستونی که میخواهم طی هفتههای آینده آن را با مطالبی در خصوص اوضاع و احوال اقتصادی تهران پر کنم. در این کلانشهر آنچه بیش از همه دیده میشود مشاغلی است که شاید هیچجا ثبت نشده و هیچکس آن را به رسمیت نمیشناسد، اما من در این ستون به برخی از این مشاغل نگاه میکنم و دردسرهای آن را بررسی میکنم. هرقدر شهری بزرگتر و پرجمعیتتر میشود بیشک وسایل نقلیه عمومی آن هم به اندازه قد شهر کش میآید و روزبهروز بر تعدادش افزوده میشود. مترو، تراموا، اتوبوس، تاکسی و... اینها چند وسیله اصلی است که در شهرهای بزرگ دنیا هم زیاد دیده میشود. هرکس به اقتضای شرایطش مشتری دائم یا گاه به گاه این وسیلههاست، اما در تهران ِ ما تراموا یا همان قطارهای درونشهری هیچجایی ندارد. یک لحظه تصور کنید میان این همهمه و جمعیت و شلوغی قطاری هم بین ماشینها وول بخورد و بخواهد از میان این سیل ترافیک برای خودش راه باز کند. خب! حتی تصورش هم ممکن نیست.
از طرف دیگر اتوبوسها و متروها روزبهروز بیشتر در حال پرشدن و به عبارتی ترکیدن هستند. روزی نیست که دست و پای مردم لابهلای در مترو و اتوبوس گیر نکند و خیلیها زیر دست و پا له نشوند. دیر رسیدن این وسایل به دلایل ترافیک شهری برای اتوبوس و بینظمیهای معمول برای مترو هم مزید بر علت است که مردم راه بهتری برای رفتوآمد پیدا کنند؛ تاکسی... اما خود این تاکسی هم دردسر دیگری است که در این فرصت کوتاه به آن نمیپردازم، اما میان این همه گرفتاریهای عبور و مرور عدهای تاکسینما یا شبهتاکسی پیدا شدند که به هیچ صنف و گروهی وابسته نیستند و برای خودشان خصوصی و مستقل کار میکنند. کارشان هم قاپیدن مسافران مرتب و منظم در صف ایستاده تاکسیهای خطی یا مسافران حیران و در به دری است که لنگ وسیله نقلیه برای رسیدن به مقصدند.
ماجرای حضور این افراد یا این قشر کاری در جامعه ما سر درازی دارد. شاید بهظاهر حضورشان اتفاق سادهای است، اما عمق حضورشان قصههای دیگری را فریاد میزند. اینکه چرا باید کسی وارد کار نفسگیر و کمرشکن رانندگی در سطح شهر تهران شود خودش حکایت دیگری است. جالت اینجاست که بیشترین تعداد این ماشینها در نزدیکی ایستگاههای تاکسیرانی پیدا میشوند. اینکه بخواهم از کسی مشخصا بپرسم چرا خودش را درگیر این کار کرده ساده نیست. همین میشود که یکیشان با تمسخر به من میگوید: «مگر این هم شغل است؟ جدیدا در جایی ثبت شده؟! ما که خبر نداریم!» خب! حالا منم که جوابی برای او ندارم. یکی دیگرشان معتقد است تنها نیازمندی است که او را به این راه کشانده: «وقتی بعد از یک عمر کارمندی حالا حقوقت سر ماه کفاف خرج خانه را نمیدهد و به خاطر اینکه سنت بالاست جایی استخدام نمیشوی باید به تنها گزینه موجود فکر کنی. میشوی راننده..»
بعضی از این مردم حتی از آبرویشان واهمه دارند، نگرانند پیش دوست و فامیل و آشنا برای داشتن این شغل کاذب مسخره شوند. «چاره دیگری نداشتم. خرج ماشین را نداشتم بدهم. قسطش مانده، خودم هم بیکار شدم. خیلی خجالت میکشم که یک وقت آشنایی مرا ببیند؛ آبرویم میرود ولی چه کار میتوانم بکنم؟ مجبورم تا پیدا کردن شغل جدید با همین پول بسازم. البته اگر چیزی برای خودم بماند.» این مردم هیچ فرقی با ما ندارند، فقط آنها جسارتشان را بغل کردند و تن به این کار خستهکننده و پر تنش دادند تا شبها پیش زن و بچهشان شرمنده نشوند: «35 سال کارمند بودم. بچههایم را به خانه بخت فرستادم. همهشان درس خوانده بودند، اما حالا آخر عمری خودم ماندم با یک خانه اجارهای و این ماشین کهنه که روزی چند ساعت در شهر با آن میچرخم تا بلکه کمک خرجی داشته باشم.» خیلی از آنها حتی ذرهای احساس رضایت در دلشان نیست. «رضایت در این کار معنی ندارد، وقتی محتاج باشی تن میدهی...» اما هنوز بعد از این همه گردش میان این قشر نمیدانم چرا این شغلهای کاذب در این شهر ثبت رسمی نمیشوند یا اصلا چرا مردم به این شغلها روی میآورند ولی با این وجود باید واقعیت را در پسزمینه این اشتغال دید، اینجا تهران است و شاید همه رانندهها ناراضی...