امروز روز خوبیه، با یکی از مشتریان لوازم آرایشی- بهداشتی تماس گرفتم چون قول داده بودند که نتیجه مذاکره با هیاتمدیره را به من منتقل کنند تا ما بتوانیم در یکی از پرتیراژترین روزنامههای کشور بابت درج تبلیغات در خدمتشان باشیم. اما بهظاهر وقت نکردند (!) به همین دلیل ضمن خرسند شدن از پیگیری به موقع بنده (آخه خوشقولی یکی از صفات خوب یک بازاریاب است)، گفتند تا یکی دو روز آینده خبر قطعی را میدهند!
در حین صحبت با لحنی آرام به ایشان گفتم: کمی خسته به نظر میرسید. ایشان گفتند: دراین بخش دست تنها هستم و حجم کارم بسیار زیاد است، به همین دلیل این خستگی در گفتارم تاثیر گذاشته، به هر جهت باید تحمل کنم!
راستی آنقدر با شما احساس راحتی میکنم که اینچیزها را به شما میگویم (!) تو را به خدا این حرفها نزد خودتان محفوظ بماند. نکند ما را از کار بیکار کنید و شما بیایید جای من.
سابقه آشنایی من با این مشتری برمیگردد به سالها قبل. در نخستین ارتباطها بسیار سختگیر بود و به هیچ عنوان نمیتوانستم با او ارتباط برقرار کنم.
یکی از شیوههای ارتباط تلفنی من این بود که مثلا تماس میگرفتم و میگفتم: پیغام گذاشتید با شما تماس بگیرم؟! ایشان میگفتند: خیر! من هم میگفتم: هفته دیگر روز مرد است! من فکر میکردم شاید شما میخواستید کمپین جدیدی در نشریات داشته باشید (!)
این تیپ تماسهای تلفنی کمکم باعث شد تا با من راحتتر صحبت کند. بدین ترتیب بعد از گذشت زمانی کوتاه، اگر کاری در حوزه تبلیغات داشتند از من کمک میخواستند یا اینکه اگر من پیشنهادی داشتم، برای تایید از هیاتمدیره قدم برمیداشتند تا پیشنهادم اجرا شود.
بالاخره در کار بازاریابی چاره ای جز صبر نیست و اتفاقهایی از این دست طبیعی است.
خلاصه وقتی بابت بدقولی این مشتری نه چندان خوش قلق به نرمترین شیوه ممکن اظهار نارضایتی کردم، با لحنی که شوخی و جدی آن چندان معلوم نبود گفت: یادم باشد با مدیر بالادستی تماس بگیرم و زیرآب شما را به شیوه کاملا مبسوط بزنم.
گفتم: دست شما درد نکند؛ بعد از این همه مدت همکاری و نان و نمک هم را خوردن میخواهید ما را از کار بیکار کنید؟
گفت: ای بابا ای بابا، حالا ما یک چیزی گفتیم، شما چرا باور کردید؟!
جواب دادم: ما باور نکردیم، حس کردیم. نکته قابلتامل اینجاست که ناراحتی، خوشحالی، غم، اندوه، خستگی، بیحوصلگی و... به راحتی از پشت تلفن به طرف مقابل منتقل خواهد شد و به من هم منتقل شده است. پس همیشه سعی کنید خوش قول باشید. منظورم این است که لبخند بزنید! همانطور که از من خواستید در یک زمان مشخص تماس بگیرم و نتیجه مذاکرات آن مجموعه وزین را پیگری کنم، شما هم خوش قول باشید و با وجود تمام مشغلهها در پی تاییدیه پروپوزال بنده باشید. راستی گفتید کی تماس بگیرم برای پیگیری؟
گفت: من تسلیم هستم، با این حرفها من را شرمنده کردید، منتظر باشید فردا رأس ساعت 30/11 با شما تماس خواهم گرفت و نتیجه نهایی را به شما خبر خواهم داد. مطمئن باش خبرهای خوشی در راه است. در ضمن اگر اجازه بدهید بروم به کارم برسم تا زیرآب ما را نزدهاند، آدم خوشقول!
گفتم: عرضی نیست، خوب باشید.