روزگاری بود که اگر کسی ماهی 4000 تومان درآمد داشت، میتوانست هم سفر برود هم پسانداز کند و حتی با قسط و اندکی قرض خانه یا ماشین بخرد. همان روزها که خیلی هم دور نیست، کسانی بودند که 4000 تومان برایشان رؤیا بود و نمیدانستند صفرهایش را چطور مینویسند.
حالا روزها و سالها گذشته و هنوز این صفرها در ذهن مردم بالا و پایین میرود، فقط با این تفاوت که تعداد صفرها کمی، بیشتر شده و 4000 تومان قیمت یک آدامس ساده است. اگر چند قدمی در همین شهر در میان مردم بگردیم بعضیها بدجوری کفگیرشان به ته دیگ خورده و در همسایگی شان کفگیر به ته دیگ نخورده و پول از پارو بالا رفتههای زیادی زندگی میکنند.
حالا اینکه چرا و چطور این آدمها به اینجا رسیدهاند را نمیدانیم. اگر بخواهیم ساده به ماجرا نگاه کنیم، میشود مصداق شعر همان شاعر معروف که میگفت: یکی را دادهای صدگونه نعمت... هرچه مردم قدیمیتر شهر را ببینیم، بیشتر رقمهایی به گوشمان میخورد که برای بچههای این نسل شبیه جوک است، کافیست به یک جوان دهه 70 بگویی پدرش با 20000تومان پیکان میخریده، جوری نگاهت میکند انگار از کره ماه آمده ای!
پیرمرد سرایداری را میشناختم که در خانهها کار میکرد.او به من می گفت: «والله گفتن ندارد، اما از شما چه پنهان، یکبار به خانهای برای کار معرفی شدم، دو سه روز بیشتر نتوانستم بمانم، باورتان نمیشود اما وسط خانه یک دکمه میزدند استخری میآمد بالا و همانجا بچهها شنا میکردند. به جان خودم راست میگویم، خوب اینها خیلی پولدارند، ثروتمند هستند، اما ما به ماهی 400 تومان هم راضی هستیم...» و میخندد. تب مهریه هم در چند سال گذشته برای کسانی که میخواستند پولدار شوند بازاری شد. پسر دانشجویی با من هم صحبت شده بود که تعریف میکرد: «دخترخالهام به تازگی متارکه کرده، 1000 سکه که مهرش بوده را به اجرا گذاشته، حتی اگر 10 تای آن را هم بگیرد ثروتمند میشود. آن وقت پولش از پارو که هیچ از برجهای دوقلو هم بالاتر میرود.»
این هم برای خودش حکایتی است، اما گروه دیگری هم هستند که بیدغدغه و بیخبر یک شب خوابیدند و صبح مالک میلیونها تومان ثروت پدری شدند. آنها آنقدر راحت به مسائل اقتصادی نگاه میکنند که انگار با کارمندان حقوق بگیر همین جامعه کیلومترها اختلاف نژادی دارند، اما یادشان رفته که آنها فقط چندین طبقه از بقیه بالاترند. مرد جوانی که نام ماشینش حتی به گوش خیلیها نخورده میگفت: «من یک پنت هاوس در برجهای شمال شهر دارم و بیاغراق ماهانه بالای 4میلیون تومان هم هزینه تفریحات آخر هفته میکنم، بقیه را هم در سفر خرج میکنم. از نظر خیلیها من ثروتمندم. اما هنوز خودم این حس را ندارم. میتوانستم بهتر باشم.»
به ظاهرش که نگاه میکنم فریاد میزند که جز ارث پدری از هیچ راهی نمیتوانسته این همه پول دربیاورد. خوب البته در کنار همه این قشرها، گروه دیگری هم هستند که دنیا بیاید و برود همواره جد اندر جد حقوق بگیر دولتند و کارمند. اینها نه برایشان راست و چپ فرقی دارد نه دولت و رییسجمهور، در هر حال کارشان اداره رفتن و حقوق گرفتن است، به همان هم راضیاند، پای صحبتشان هم بنشینید میگویند: «پدرم کارمند بود، من هم مثل او سراغ همین کار رفتم، راضی ام. همین که جلو زن و بچه شرمنده نباشم کافیست. هر چندسال یکبار هم سفری میرویم. بچهها را با همین حقوق کارمندی بزرگ کردم خدا را شکر چیزی هم کم ندارند.» گاهی به حال امثال اینها غبطه میخورم که چقدر خوب میتوانند با شرایط کنار بیایند و دردی به نام اختلاف طبقاتی آزارشان ندهد. حالا وقت این است که بپرسیم آنکه کوچکترین تفریحش میلیونها تومان خرج دارد ثروتمند است یا آنکه با یک خانه و حقوق کارمندی شاد و راضی است. به نظر شما به کدام یک از اینها میتوان گفت ثروتمند؟